⫷❅ part:1 ❅⫸

171 35 22
                                    


تهیونگ کلافه دستش رو توی موهاش برد و هی دور اتاق می چرخید

& سرگیجه گرفتم بشین

+ چطور میتونم با خیال راحت بشینم در صورتی که( با داد) یک روانی اون بیرونه هااانن؟

بکهیون نزدیک دوستش شد و دستش رو آروم روی شونه اش گذاشت

& مگه نفرستادی دنبالش بگردن؟

تهیونگ با بغض که توی گلوش داشت سرش رو تکون داد

& حتما پیداش میکنن

تهیونگ با صدای لرزون گفت

+ ضعیفه میترسم بلایی سرش بیاد

با ترس سرش رو به طرف بکهیون برگردوند

+ اگه بلایی سرش خودش بیاره من چطور به بابا بگم ازش خوب نگه داری کردم....( سرش رو انداخت پایین) تنها چیزی که از من خواست همین بود

& بیا تموم تلاشمون رو بکنیم

تهیونگ به تایید حرف دوستش سر تکون داد

& بیا بریم بیرون یکم هوا بخوریم

+ من نمیام

بکهیون صورتش رو نزدیک تر آورد

& امشب میخوام یه کاری کنم تا لبخند رو لبات بیاد

+ چطور میتونی این حرف رو بزنی وقتی...

بکهیون انگشت اشارش رو روی لب های تهیونگ گذاشت

& هیش هیچی نگو ( لبخند ملیح) امشب به حرف هیونگت گوش بده و همه نگرانی هاتو ببر در عقب ترین گوشه ذهنت

+ اوک هرچی تو بگی

بکهیون با لبخند شیطانی دست هاش رو بهم کبوند

& امشب یه شب مخصوص برای کلابه

+ حرفشم نزن

& نو نو قراره من حرف بزنم ن تو

+ مثلا پلیسی اما ولت کنن تو کلابی

& کسی متوجه نمیشه

+ همه هم که کورن (  ریز کردن چشماش)  این همه ادم تو اون کلاب یعنی یک نفرم تو رو نمیشناسه ؟

& امشب نه من نه تو شناسایی نمیشیم

+ به چه دلیل ؟

& باید خودت بیایی و ببینی

+ باور کن حوصله دردسر ندارم

& بیا امشب خودتو خالی کن

بکهیون دستش اشارش رو به سمت وسط پای تهیونگ برد و چشمکی نسارش کرد

تهیونگ حوصله نداشت اما میدونست اگه بمونه با فکرای مختلف خودشو نابود میکنه پس خوب میشد اگر میرفت و دوتا شات بالا میداد

⫷❅𝕻𝕽𝕴𝕾𝕺𝕱𝖋𝕴𝕮𝕰𝕽❅⫸✦𝓴𝓸𝓸𝓴𝓿✦Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin