5

94 16 2
                                    

جان سری تکون دادو گفت

_ پس داری میگی یکی بهت پیامک داده که هم باهوشه
هم منتظر ببینه چه واکنشی نشون میدی؟

به سمت جای قبلیش برگشتو رو مبل نشست
_نه جان، اون منتظر ببینه همه بر طبق نقشه ای اون پیش میرن یا ن

دفترچه شو از جیبش در اورد و گفت
_ پس باید دنبال یکی باشیم که هم باهوش باشه هم دنبال دردسر باشه

شرلوک ژست همیشگیش رو گرفت زمزمه کرد
_ باید دنبال یکی بگردیم که منتظر باشه پادشاه حرکت کنه

خودکارو سمت شرلوک گرفتو گفت
_ پس باید دنبال یکی بگردیم که از شطرنج بازی کردن لذت ببره

_ درسته، ولی اون از من باهوش تر نیست

تکخنده ای کردو سری تکون داد
_ شاید تو نابغه باشی شرلوک ولی نابغه های دیونه رو دست کم نگیر، اونا منتظر یه اشتباهن تا ثابت کننده چقدر باهوشن

پوزخندی زدو گفت
_اونا احمق جان، باید بدوند سر به سر یه نابغه نذارن

دفتر چه رو میز گذاشتو به سمت شرلوک چرخید

_گفتم نابغه های دردسر ساز نگفتم نابغه های عادی

با صدای پیامک گوشیشو در اورد نگاهی به پیامک کرد

بلافاصله اخماشو تو هم کردو و پیامکی ارسال کرد

جان نگاهی بهش کردو گفت
_ چی شده شرلوک؟
_برام پیامک فرستاده
جان کنجکاو کمی جلو خم شدو گفت
_ خب، چی گفته
_ تو توضیح دادن بدی کارگاه، پس چه شکلی میخوای توضیح بدی؟

(39515658,110551486675؟)
تک ابروی بالا انداختو گفت
_ از کجا می‌دونه تو توی توضیح دادن بدی؟
_ نمیدونم
سری تکون دادو گفت

_فکر کنم قرار حسابی دردسر درست کنه

شرلوک بدون اینکه چشماشو از جان برداره گفت

_ ادمای باهوش دنبال دردسرن و ادمای احمق نشستن یه جارو ترجیح میدن

تکخنده ای کردو پاشو رو پاش انداخت
_ پس با یه ادم باهوش تو شطرنج بازی داریم

خانوم هادسون از پله ها بالا اومدو با صدای بلندی گفت

_ مشتری آقایون، مشتری
خانومی نبستاً قد کوتاه با لباس مشکی قدیمی رو به رو

در خونه ای کاراگاه معروف شرلوک هلمز و دستیارش

دکتر جان واتسون وایساده بود، نمیدونست چه شکلی

باید استرشو مخفی ، دوست نداشت از همون اول مورد تمسخر قرار بگیره
قدمی برداشتو گفت
_ سلام

شرلوک و جان مثل همیشه از روی صندلی هاشون(مبل) بلند شدو سلامی دادن، جان به سمت خانوم جوان رفت
_ بفرمایید بشنید
با کمی استرس سری تکون دادو به سمت مبل سه نفری که ته سالن بود نشسته رو زمزمه کرد
_ من خواهر همون مردی هستم که تو اسکله به قتل رسید، رالی اوردی
جان سری تکون دادو گفت
_ بله، به یاد دارم، کمکی از دست ما بر میداد؟
پوست دستشو کند و سری ریزی تکون داد

_ بله، بردار من قبل اینکه به قتل برسه، چند روز حرکات

های عجیب و غریب داشت، همش تو اسکله بود یا

همش با تلفن صحبت میکرد و میگفت میتونه در عرض

سه روز همه چی رو درست کنه فقط باید بهش فرصت

بدن، کمی مکث کردو ادامه داد، هر وقت ازش

می‌پرسیدم چی شده میگفت چیز مهمی نیست برای

همین من تمام مدت بهش شک کرده بودم ولی زمانی

شکم به واقعیت پیوست که نامه ای دریافت کردم

بلندشو نامه رو به جان داد، جان نگاهی به نامه و بعد به

شرلوک کرد، نامه رو به دست شرلوک دادو گفت
_ از طرف ناشناسه، سمنتا ناتالی کیه؟

سمنتا شروع کرد به تکون دادن پاشو و گفت
_ اسم من سمنتاست، تو این نامه نوشته شده بردار من

به کسی بدهکاره برای جبران بدهیش ممکنه یه چند

روزی ناپدید بشه، من اولش جدی نگرفتم ولی وقتی

فکر کردم دیدم با همه چی جور در میاد، ولی وقتی

میخواستم بفهمم قضیه چیه اصلا نمیشد ، نه ادرسی

داشتم، نه کسی که بتونه کمکم کنه برای همین مزاحم

شدم تا بهم کمک کنید
جان سری تکون داد
_ بله حتما
_ مچکرم

شرلوک از همون اول مراقب رفتارش بود، استرسی که داشت و جوری حرف میزد که انگار دوست داشت بفهمه همه چی تقصیر کیه، ناراحتی چندانی تو صداش نبود ولی به خوبی مشخص بود داره چیزی رو پنهون میکنه برای همین سمتش برگشتو گفت
_ باید اتاق بردارتونو برگردم، شاید چیزی پیدا کنم
سری سمت کارآگاه معروف برگردوند
_ باشه، حتما، مشکلی نیست

_ سن:۲۰
_شغل: ازمون وردی برای پلیسی
_ استرس: ۱۰۰
_‌ناراحتی:۵۰
_ کنجکاوی: ...... نامشخص ....... نامشخص

شرلوک نگاهی به خونه بهم ریخته کردو زمزمه کرد
_ تو پلیسی، درسته؟

سمنتا سر ریزی تکون دادو گفت
_ نه هنوز پلیس نشدم، دارم ازمون میدم برای پلیسی، بخش جنایی
جان سری تکون دادو گفت
_ موفق باشی
لبخند ریزی زد
_ مچکرم، ببخشید خونه یکم نامرتبه، از دیروز پلیس ها اینجا بودن وقت نکردم خونه رو تمیز کنم، معذرت میخوام
جان سری تکون دادو گفت
_ نه مشکلی نیست
شرلوک نگاهی به دوتا اتاقش رو به روش کردو گفت
_ کدوم اتاق بردارتونه
سمنتا دستی سمت یه اتاق بهم ریخته کرد
_ اونجا، یکم بهم ریختگی داره
شرلوک وارد اتاقش شدو نگاهی به دفتر چه رو میز که پاره به نظر میومد کردو گفت
_ این برای بردارته
_ اون، نه تا به حال اینجا ندیدمش
شرلوک به سمت دفتر چه رفتو بازش کرد
چشماش گرد شدو گفت
_ لعنت بهت
جان نگاهی به دفترچه کردو گفت
_ غیر ممکنه
( دلتون برام تنگ نشده؟)

***
_ میشه یکم اروم باشی؟
_ دست خودم نیست دوست دارم ببینم کی برنده میشه
_ معلومه من
_ مطمعنی؟
_ اره
_ از دروغگو ها خوشم نمیاد دروغگو
***
نظر و ووت یادت نره⁦⁦♡⁩

Endless rub(دردسر بی پایان)Where stories live. Discover now