15

66 8 3
                                    

مرد با عجله از پله ها بالا رفتو نفس زنان به سمت رئیسش اومد
_ رئیس یه خبر بد دارم

دست از نوشتن برداشتو نگاهشو بالا اوردو به زیر دستش داد
_ چی شده؟

مرد که انگار کمی ترسیده بود بدون اینکه به رئیس ترسناکش نگاه کنه گفت
_ شارلوک هلمز رو زنده به کور کردن رئیس

یوهان از روی صندلی بلندشدو به سرعت سمت در دویدو تقریباً فریاد زد
_ افراد رو جمع کن همین الان میرم اونجا

یوهان اسلحه شو از جیبش در اوردو شروع کرد به عوض کردن گلوله های تفنگش، از ماشین پیاده شدو به سمت جایی که شارلوک رو دفن کرده بودن رفت، سمت زیر دستاش کردو با صدای بلندی گفت
_ سری بکنید احمق ها منتظر چی هستین؟

افراد یوهان شروع کردن به کندن زمین، بعد از چند دقیقه به تابوتی رسیدن که دورش زنجیر شده بود، زنجیر رو پاره کردن و سریع در تابوت رو برداشتن، یوهان جلو رفتو با دیدن شارلوکی که با پوزخند بهش نگاه میکرد اخمی کرد

( 3 ساعت پیش)
شارلوک نگاهی به تابوتی که توش بود کردو سعی کرد جلوی خنده شو بگیره
_ امروز بهترین روز زندگیمه پسر

پاهاشو بالا اوردو محکم کوبند به تابوت ، با محکم بودن تابوت سعی می‌کرد هیجانی رو که داره کنترل کنه
_ فقط 5 ساعت میتونم تو این تابوت زنده بمونم مطمئنم اون احمق میاد تا منو نجات بده، هیچ چیز لذت بخش تر از اینکه دشمنت به دستایی تو بمیره نیست

چشماشو بست و آروم شروع کرد به نفس کشیدن ، هیچ چیز مهم تر از اینکه بتونه نفس هاشو کنترل نبود، در بین نفس های که میشد بعضی از نفس هاشو مدت طولانی نگه میداشت و بعد به آرومی بیرون میداد، این کار باعث میشد بتونه زمان بیشتری رو برای نفس هاش بخره، به سختی گره های که به دست و پاش زده بودن رو باز کرد و با گرم شدن بدنش به سختی سعی کرد کتی که تنش بود رو در بیاره، کرواتی که زده بود رو شل کردو بعضی از دکمه های لباس سفیدی که زیر کت پوشیده بود رو باز کرد تا بدنش به گرم ما واکنش نشون نده، با خستگی که به چشماش میومد خنده ای سر دادو با لذت گفت
_ این یه مرگ واقعیه ، این لعنتی چیزیه که من تمام سال زندگیم منتظرش بودم

با کم وزن شدن هوای اطراف تابوت که باعث میشد فشار کمتری به تابوت وارد بشه فهمید کسی که منتظرش بود اومده، با جا به جا شدن تابوت فهمید که خیلی زود از مرگ فاصله گرفته
_ و این چیزیه که تمام زندگیم بهش نیاز دارم، یه رقیب خوب

با باز شدن تابوت پوزخندی زدو نگاهشو به رقیب دوست داشتنیش داد، افراد یوهان شارلوک رو از تابوت بیرون اوردن و رو به روی رئیسشون قرار دادن

یوهان نگاهی به شارلوکی که انگار هیجان زده بود کرد، این دختر هیچ چیزش به انسان نرفته و با صدای شارلوک از افکارش خارج شد
_ هیچی چیز لذت بخش تر از اینکه  خودت رقیبتو بکشی نیست مگه نه سباستین ؟

Endless rub(دردسر بی پایان)Where stories live. Discover now