14

60 8 9
                                    

چشماشو با درد باز کردو شروع کرد به دیدن اطرافش، تختی که روش بود وسایلی که بهش وصل بودن به خوبی نشون میداد کجاست. خنده ای کردو گفت

_ آدم ها واقعاً احمقن، تیر زدن تو سر کارو راحت تر میکنه

با باز شدن در توجه ش به دکتری که به سمتش میومد جلب شد، ناخواسته شروع کرد به آنالیز کردن فرد رو به روش
_ جنسیت: مرد

_ قد: ۱۸۰

_ اصالت: بریتانیایی

_ شغل: نامشخص

_ نیت: کشتن

خواست چیزی بگه که اسلحه ای به پیشونیش چسبید، بدون اینکه تعجب کنه نگاهشو به چشمای فرد رو به روش داد، مرد بدون اینکه نگاهشو برداره بالش زیر سر شارلوک رو برداشتو رو صورتش قرار داد، اسلحه رو بالش گذاشت خواست شلیک کنه که ضربه ای محکمی به سرش برخورد کرد، شارلوک با دیدن موقعیتی که توش هست با سرعت پاشو بالا اوردو ضربه ای محکمی به سر قاتلش زد، با گیج شدن مرد سریع از روی تخت بلند شدو سروم ی که دستش بود رو کندو محکم به رگ گردن قاتلش زد، دستشو گرفتو با یه حرکت شکوند که باعث شد اسلحه بیوفته و بعد سرشو گرفتو محکم شروع کرد به کوبندن به میله ی آهنی تختش، بعد اینکه مطمئن شد فرد رو به روش آسیب جدی دیده خواست اسلحه ای که رو زمین بود رو برداره که مرد با خونی که از سرش می‌ریخت از روی زمین بلندشو لگد محکمی بهش زد که باعث شد چند متر اون ور تر پرت بشه و به دیوار پشتش اثابت کنه ، با دردی که بهش وارد شد روی زمین افتاد.

قاتل اسلحه رو از روی زمین برداشتو خواست بهش شلیک کنه که در اتاق به سرعت باز شدو به سمتش حمله کردن، قبل اینکه بتونه واکنشی نشون بده دستبند به دستش چسبید.

با اومدن جان و شرلوک با سختی از روی زمین بلند شدو نگاهشو به اون دوتا داد
_ خودم میتونستم کارشو تموم کنم

قبل اینکه قاتل رو از در بیرون ببرن سمت شارلوک کردو گفت
_ تو میمیری شارلوک هلمز

نگاهشو از اون دوتا گرفتو با جدیت به قاتلش نگاه کرد
_ بزار مغزم هامون مشخص کنه کی قرار زودتر بمیره

جان به سمتش اومدو به سمت تختش بردتش با نگرانی گفت
_ شما زخمی شدید خانوم هلمز ، نباید به خودتون فشار وارد کنید

شارلوک روی تخت نشست و به چشمای نگران جان نگاه کرد
_شما ادم مهربونی هستین اقای واتسون ، اما نگران شدن برای یه ادم غریبه فقط نقطه ضعف شمارو نشون میده

جان خواست چیزی بگه که شرلوک سمت شارلوک کردو گفت
_ چرا میخوان بکشنت؟

روی تخت نشست و اجازه داد بدنش یکم استراحت کنه، نگاهشو به چشمای  بردارش که نگرانی و کنجکاوی توش مج میزد داد گفت
_ همه از من متنفرن بردار ، پس اینکه کسی بخواد من رو بکشه زیاد دور از انتظار نیست، اما اینکه کی اول شروع میکنه به نابود کردن من مهمه.

Endless rub(دردسر بی پایان)Where stories live. Discover now