┨Chapter 7├

178 66 19
                                    

سرگرد که هر لحظه بیشتر از قبل خشمگین می شد، تکون محکمی به مرد بین دست هاش داد و با صدای بلند غرید: معلوم هست چت شد یهو؟ من الان کسی ام که باید شاکی باشم. خودت رو زدی به اون راه؟ داری دست پیش می گیری که پس نیفتی؟

سروان تقلا کرد خودش رو از بین دست های چانیول آزاد کنه و اخم رو روی تک به تک اجزای صورتش نشوند.

_دارم بهت میگم من دوست پسرت نیستم عوضی. چی داری واسه خودت زر زر می کنی؟

+ با من درست حرف بزن بیون بکهیون‌ .اگه می خوای دیگه دوست پسرم نباشی، باشه ولی حق نداری فحش...

مرد که بالاخره خودش رو از شر حصار دست های قویش نجات داده بود، بین حرفش پرید: خفه شو بابا نفهم. دارم میگم رلت یکی دیگه اس. من بیکنم. من اصلا نمی دونم به چه دلیل فاکی ای تو اینجایی.

با همین حرف از جلوی در کنار رفت و به سمت اتاق خوابش رفت.

چانیول گیج از شنیده های چند دقیقه ی اخیرش، مبهوت همونجا ایستاد.

چه بلایی سر بکهیونش اومده بود؟ اون مطمئن بود همین دقائقی قبل پسری که بغلش کرده بود، دوست پسر خودش بود ولی حالا.‌‌.. این برخورد؟!؟ ماجرا چی بود؟!؟

هیچی به فکرش نمی رسید به جز اینکه بک از دستش ناراحت بود یا برای عوض کردن بحث، دست به لجبازی زده بود. این اولین بار بود که چانیول این روی لجباز دوست پسرش رو می دید. تنها چیزی که می دونست این بود که توی این موقعیت نباید کنار بکشه اما نباید هم خشن برخورد کنه.

نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه... راهی که همیشه برای سروان بیون جواب می داد، عشق و محبت بود. "بوسه" گزینه خوبی بود ولی چون مطمئن بود الان پس زده میشه، باید سریع انجامش می داد تا مثل همیشه بدن بکهیون بین دست هاش سست بشه و گاردش رو پایین بیاره.

با قدم های بلند خودش رو به اتاق رسوند و با شتاب به سمت پسری که روی تخت نشسته و زیرچشمی نگاهش می کرد، خیز برداشت. دو دستش رو روی شونه هاش گذاشت و به عقب هول داد تا روی تخت بیفته. در مقابل اون چشم ها شوکه، خودش هم روش خیمه زد و بی مکث لب هاش رو به اون لب های صورتی دوست پسرش رسوند.

بیکن تا متوجه ی موقعیت شد همونطور که سعی می کرد سرش رو بچرخونه تا لب هاش از دسترس خارج بشن، دست هاش رو روی سینه مرد فشار می داد تا بلندش کنه که با زوری که سرگرد برای کنترلش به خرج می داد فقط چند سانت جا به جا شد.

در یک تصمیم ناگهانی پای راستش رو که وسط دو پای چان قرار داشت، بالا آورد و با تمام قدرت بوسیله زانوش ضربه ای نثار وسط پاهاش کرد.

لب های چانیول از درد باز موندن و بدون خارج شدن صدایی ازش، عین یه عروسک بی جون کنار اون پسر بی رحم افتاد. با همه ی انرژی باقی موندش دست هاش رو روی ناحیه آسیب دیده گذاشت و پلک هاش رو محکم روی هم فشار داد تا اون درد کمرشکن رو تاب بیاره!

" Blueberry Cigarette " [Uncomplete]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora