بعد از بررسی شواهد و مدارک توی ایستگاه پلیس، همراه با لوهان به بیمارستان رفتن. بیمارستانی که توش رئیس کانگ بستری شده بود.
به نظر چانیول شاید با چند تا سوال می تونست سرنخ خوبی پیدا کنه. وقتی به اتاق vip رسید با نشون دادن کارتش از کنار بادیگارد شخصی عبور کرد و در زد.
با اجازه ورودی که دریافت کرد، داخل شد و اولین چیزی که دید پسری با موهای بلوند بود که کنار تخت ایستاده بود. با جلوتر رفتن دو پلیس، پسر به سمتشون برگشت و اجازه داد مجروح روی تخت توی زاویه دیدشون قرار بگیره.
+ آقای کانگ جین هو؟
چانیول رو به مجروحی که سرش پانسمان داشت و دستش گچ، پرسید.مرد که حدوداً شصت سال داشت، محکم جواب داد: بله. خودم هستم.
+ من سرگرد پارک چانیول هستم که در حال حاضر روی پرونده ی شرکت شما کار می کنم.پسری که تا اون لحظه ساکت ایستاده بود قدمی برداشت و دستش رو به نیابت از پدرِ آسیب دیده اش دراز کرد.
_ خوشبختم. من کانگ دنیل پسر بزرگشون و البته نائب رئیس شرکت کی فشن هستم. مشکلی پیش اومده؟سرگرد پارک هم دستش رو فشرد و سرش رو تکون داد.
+ چند تا سوال هست که حتما باید ازتون می پرسیدم، بخاطر همین اینجائم... شما چه توی حیطه ی کاری چه توی زندگی شخصیتون دشمن یا کسی که ازتون کینه به دل گرفته باشه، دارید؟جین هو نگاه بی حسش رو تغییری نداد و گفت: معلومه. هر فردی که از شرکت اخراج میشه یا شرکتی که باهاش قراردادمون بهم میخوره...
لوهان حرفش رو قطع کرد: نه منظور همکارم این افراد نیستن. فردی که انقدر از شما کینه داشته باشه که بخواد انتقام بگیره.
پدر و پسر نگاهی به هم انداختن و سرشون رو به چپ و راست حرکت دادن.
چان حس خوبی به جواب اون دو نداشت نه حداقل تا زمانی که چشم های کانگ بزرگ پر بود از لایه های ابهام.
+خب... فردی رو از آشنایان یا فامیلتون می شناسید که سابقه یا انگیزه ی بدی از نزدیک شدن به شما رو داشته باشن؟
پیرمرد جواب داد: نه.+ دیروز قبل از رخ دادن این حادثه، اتفاق خاصی نیفتاد یا پیام غیر معمولی دریافت نکردید؟
کانگ کمی اخم کرد تا متمرکز بشه: نه. همه چیز مثل همیشه بود.سرگرد ناراحت و عصبی از بدست نیاوردن اطلاعات مفیدی، پوفی کشید و با تشکر به همراه دوستش خارج شد.
بعد از رسوندن لوهان به خونه اش حالا اینجا بود.
توی ماشینش نشسته بود و به چراغ برق های روشن رو به رو خیره شده بود. با ریتم خاصی انگشت هاش رو به فرمون می زد. از کاری که می خواست انجام بده مطمئن نبود ولی هر چقدر بیشتر فکر می کرد بیشتر گیج می شد.
ESTÁS LEYENDO
" Blueberry Cigarette " [Uncomplete]
Fanfic•¬کاپل: چانبک •¬ژانر: معمایی | عاشقانه | روانشناسی | اسمات •¬خلاصه: سرگرد پارک چانیول تمام سعیش رو برای حل پرونده ی محول شده به تیمش به کار می گیره اما هرچی جلوتر میره به گره های بیشتری برمیخوره... در همین حین بیون بکهیون متوجه ی سرد شدن دوست پسر...