″اونجا رو میبینی؟″
ییبو به جایی که پسر با انگشت بهش اشاره میکرد نگاهی انداخت و گفت:
″نه.″
پسرک تلخندی زد و ادامه داد:
″اونجا جای قشنگیه... جایی که قراره انسان ها زندگی کنن. ″
″چقدر خوب... ″
ژان به زحمت نفسی گرفت و در حالی که لبه پیرهنش رو تو مشتش میفشرد، به فضای تاریک و بیکران مقابلش که تنها نور درون اون، یه شکل کرویه بزرگ و مذاب بود خیره شد.
″تقصیر مائه مگه نه؟ اینکه انسان ها قراره تا پایان دنیا تو اون کره آبی حبس بشن همش بخاطر اشتباه مائه درسته؟ ″
ییبو لحظه ای فکر کرد و سپس جواب داد:
″آره
ژان نفس لرزونش رو بیرون فرستاد و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه وجود تنها همدم دنیاش رو نزدیک تر از چند لحظه پیش کنار خودش حس کرد.
″ زندگی دادن به انسان ها تصمیمیه که هیچوقت ،هیچ کس-به خصوص اون کسی که این تصمیم رو گرفته قرار نیست ازش پشیمون شه..اینو مطمئن باش. ″
ژان سرشو چرخوند و در حالی که به چشمای غمگین پسر کنارش نگاه میکرد منتظر شنیدن سوت کر کننده ای شد ...
اما هیچ صدایی به گوش نرسید-
اونا دروغ گفتن.
YOU ARE READING
ᬊ𝐑𝐞𝐬𝐭 𝐢𝐧 𝐥𝐨𝐯𝐞
Short Story{Multi shots} چرا انقدر لجبازی؟ خسته نشدی از بس راستش رو گفتی؟ یکمم دروغ بگو! ᘏ𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘠𝘪𝘻𝘩𝘢𝘯ᘎ ᯓGenre: Romance,Drama,Angstᯓ 🕊 1 #theuntamed 🕊 🕊 2 #xiaozhan 🕊