𝒪𝓃𝑒

486 86 1
                                    

″امروز حالت چطوره؟ ″

″عالی.. درست مثل همیشه! ″

مشتاق جواب داد و ثانیه ای بعد لب های لرزونش رو تو دهانش کشید و اون ها رو ، روی هم فشرد.

ییبو با دیدن این حرکت پسر لبخند بزرگی زد و مسیر نگاه غمگین و چشمای پر شده اش رو،رو صورت پژمرده اون قرار داد:

″خوشحالم اینو میشنوم ،همیشه خوب باش...″

ژان به زحمت بغضش رو فرو فرستاد، اما هنوز یک ثانیه هم نگذشته بود که با پخش شدن صدای کر کننده ای ، ژان متوجه اشتباهشون شد.

-ییبو، تو اولین اخطار رو گرفتی-

ᬊ𝐑𝐞𝐬𝐭 𝐢𝐧 𝐥𝐨𝐯𝐞Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang