𝐸𝒾𝑔𝒽𝓉

227 50 4
                                    

امروز یه روز متفاوت بود.
یه روز ساکت و آروم تو بهشت...

″اجازه میدید گزارش بدم؟″

فرشته در حالی که تعظیم میکرد از هیبت بزرگی که پشت پرده شیری رنگ مقابل صورتش قرار داشت پرسید:

″اجازه داری. ″

فرشته ناخوداگاه با شنیدن نجوای خالق خودش بیشتر خم شد.

″دیشب نزدیک سپیده دم همه چی تموم شد... انسان دوم هم نزدیک ساحل عمرش به پایان رسید″

″این اتفاق چطور افتاد ؟ ″

فرشته سر بلند کرد و گفت:

″اون تمام مدت از گفتن کلمه تعیین شده {اتمام} خودداری کرد... با اینکه میدونست آدمیزاد اول از بین رفته و میتونه به زندگی عادیه خودش برگرده اما باز هم این کار رو نکرد..اون در لحظه آخر حقیقتی رو گفت که باعث شد جانش در لحظه گرفته بشه. ″

″اون چی گفت؟ ″

فرشته ناخواسته پوزخندی زد و با لحن تحقیر آمیزی جمله پسر رو بازگو کرد:

″رنگ دریا آبیه ژان.″

″چطور متوجه شد؟″

فرشته بدون درنگ پاسخ داد:

″از گفت و گویه چند تن از فرشته های بهشت که مدتی بعد از مرگ انسان اول در اون اطراف دیده شدن″

چند لحظه ای گذشت و با نشنیدن هیچ سوالی پوزخند فرشته پر رنگ تر شد.
اون حالا منتظر بود تا بشنوه... بشنوه که خالقش برای اولین بار در تمام دوران میگه که ″من اشتباه کردم″

پس قلم و دفتر مخصوصش رو دراورد و منتظر شد... اون نباید همچین لحظه ای رو از دست میداد.

″بلاخره آماده شدی؟″

فرشته زیبا با چیزی که شنید تعجب کرد.. اما قبل از اینکه بتونه پوزشی برای عمل گستاخانه اش بخواد دومرتبه صدای خالقش رو شنید.

″بنویس فرشته من.. بنویس .″

فرشته که با عجله از تصمیم خالقش فرمان برد قلم رو تو دستش گرفت .

″بفرمایید عالیجناب″

″انسان، جانشین من، لایق ستایش و تقدیره. اون با عشق متولد میشه...عشقی قدرتمند. اون یاد میگیره که چطور عشق بورزه،چطور با عشق زندگی کنه و چطور بی عشقش بمیره .
..انسان بالا تر از همه مخلوقات و پایین تر از منه. بنویس و این رو در جایی ثبت کن که همه موجودات مسخر انسان هستن و انسان خودش گرفتار عشق؛ و عشق، زاده روح من... ″

-پایان-

ᬊ𝐑𝐞𝐬𝐭 𝐢𝐧 𝐥𝐨𝐯𝐞Onde histórias criam vida. Descubra agora