Jasmine |✓

جاسمینِ دلربا

امگا با رسیدن به سر چاه از اسبش پیاده شد ، از اون روز به بعد آلفا هر روز صبح زود توی دشت منتظرش بود ،
امگا همیشه با دیدن اون آلفای قوی و پر ابهت به وجد می آمد و ته دلش همیشه حس شیرینی داشت از هم صحبتی با اون آلفای کله خر ،

محض رضای خدا !‌
کدوم امگایی دلش نمی‌خواست که با اون آلفا وقت بگذرونه؟
تهیونگ توی تمام عمرش همه آلفا هایی که براش انگور می‌فرستادند رو رد میکرد فقط چون دل به آلفایی داده بود که داستان های دلاوریش بین مردم قبیله اش زبون به زبون میچرخید ،

اون ندیده عاشق اون آلفا شده بود !
حالا فکر کنید اون قیافه جذاب و اخلاق خاصش رو هم این روزها دیده پس هیچ عجیب نیست که شیفته و مجنون اون آلفا شده باشه ،

از اسبش پیاده شد و به سمت چاه قدم برداشت ،
آلفا سر چاه ایستاده بود و با چشم های گیرایی بهش نگاه میکرد ،

لبخندی از دیدن آلفای مورد علاقه اش زد که مثل همیشه جونگکوک فقط با پوزخند کوچیکی جوابش رو داد ،

اگر اخلاق اون آلفای تخس رو نمی‌شناخت فکر میکرد که داره مسخره اش می‌کنه !

رفت و اون سمت چاه ایستاده و به چشم های آلفا زل زد ،

با لبخند پهنی گفت
_سلام آلفای قشنگم !

کوک ابرویی بالا انداخت

_با دست پس میزنی با پا پیش میکشی؟

_چی ؟

کوک دست هایش رو به دیواره های سنگی چاه تکه داد و کمی خم شد به سمت پایین تا هم قد امگا بشه ،

_با خنده هات میای و آتیش به دلم میکشی و وقتی ازت می‌خوام باهام به پکم بیای دست رد به سینه ام میزنی !
امگا ، من اصلا آلفای صبوری نیستم !

تهیونگ هم مثل کوک دست هایش رو به سنگ ها تکه داد و مرموزانه به آلفا گفت

_قبلا هم که گفتم آلفا باید خودتو بهم ثابت کنی ! زود باش مرد ، شجاعتتو به رخم بکش !

آلفا ابرویی بالا انداخت و زبونش رو توی دهانش چرخی داد

_چی میخوای ؟

امگا خیلی خونسرد زمزمه کرد

_منو‌ بدزد !

آلفا برای اولین بار شروع کرد با صدای بلند خندیدن،
اوه قلب امگا داشت از سینه اش بیرون میزد !‌
چرا انقدر قشنگ می‌خنده ؟
صدای خنده هاش میتونه کاری کنه امگام فورا بره توی هیت!

_اوه جوجه کوچولوی مکار ! من همین الان هم میتونم بدزدمت !

امگا نوچی زیر زبون گفت و تکه اش رو از سنگ ها گرفت و ایستاد ،

_ فردا ، سر ظهر موقع نهار که تمام برادر ها و پدرم سر سفره هستند با اسبت بیا به قبیلمون و منو‌بدزد ، اگر موفق شدی امگات میشم و تمام عشقم برای تو میشه ،