5. زخم‌های خونی

103 34 34
                                    

⚠️اشاره به شکنجه و تحمیل و تجاوز، یه اسمات ریز اول پارت که شاید خوشتون نیاد (آخر اسمات رو با همین ایموجی علامت میزنم اگر میخواین رد کنین)

__

«...یادآوری به تمام شهرواندان مارک­‌شده که سفر به مناطق بالاتر از 9 و 10 اکیداً ممنوع می‌باشد. قانون‌شکنان صرف نظر از سن و تعداد خطوط قبلی، فوراً محکوم می‌­شوند. کسانی که همراه مدارک جعلی دستگیر می­‌شوند با مجازات­‌های شدیدتر، از جمله اعدام، مواجه خواهند شد.»

-گزیده­‌ای از اخبار رادیویی دولت به تمام مناطق سئول

__

"می­‌خوام تو انجامش بدی،" جونگکوک در آخرین شبشون پیش هم در مزایده­‌خانه بهش گفت، روی تخت کاهیش با پاهای باز همونطور که مربی بهش یاد داده­‌بود دراز کشیده­‌بود. صداش می­‌لرزید و اشک توش چشماش جمع شده­‌بود، اما عقب نمی­‌کشید. "خواهش می­‌کنم، هیونگ، می­‌خوام اون تو باشی."

نه، جونگکوکا، یونگی می­‌خواست بهش بگه، اما رد کردنش مثل خاکستر روی زبونش بود. چه انتخاب­‌های دیگه­‌ای مونده­‌بود؟ امشب جونگکوک رو فروختن -روی صحنه نمایشش دادن و برای نگاه­‌های گرسنه برهنه­‌اش کردن و به جمعیت گفتن بالاترین پیشنهاد باکرگیش رو می­‌گیره- و فردا صاحبان جدیدش می‌اومدن تا بگیرنش. ولی تو این لحظات آخر، گیر افتاده در اتاقی بدون هیچ دوربین و نگهبانی چون تراشه­‌های توی گردنشون فرار رو بیهوده می­‌کردن، جونگکوک هنوز ذره­‌ای انتخاب داشت.

و داشت یونگی رو انتخاب می­‌کرد.

"لطفاً،" دوباره گفت. "لطفاً... می­‌خوام کسی باشه که دوستم داره. لطفاً."

"من... جونگکوک..."

این پسری بود که بزرگ کرده­‌بود. پسری که توی سن سیزده سالگی از خیابون­‌ها جمع کرده­‌بود -یه بچه گرسنه و لجوج که جوری به یونگی می­‌چسبید انگار زندگیش بهش وابسته است. پسری که بهش قول داد ازش مراقبت می­‌کنه، که هواشو داره، که زندگی بهتری بهش می­‌ده- و توی همشون شکست خورده­‌بود. و حالا اینجا بودن، آخر همه چیز، و پسری که بزرگ کرده­‌بود داشت آخرین درخواستش رو مطرح می­‌کرد. تا یونگی قلب خودش رو با گرفتن چیزی از جونگکوک که مال اون نیست، بشکنه.

"بدنم هنوز مال خودمه،" جونگکوک زمزمه کرد. "تا امشب. پس خواهش می­‌کنم، این کارو برام می­‌کنی؟ بذار خودم انتخاب کنم."

این اصلاٌ شبیه انتخاب نبود، اما جونگکوک درست می‌گفت. یونگی چه کار می­‌تونست بکنه جز اینکه این آخرین رو براش انجام بده؟

"باشه،" در پاسخ زمزمه کرد و جلو خزید، روی بدن درازکش جونگکوک. "باشه."

وقتی جونگکوک رو بوسید، طعم خاکستر و ویرانه و شوری می­‌داد. جونگکوک سکسکه کرد اما اجازه داد یونگی جلو بره، به یونگی اجازه داد لمسش کنه. احساس غلطی داشت، درد داشت، اما یونگی تلاش می­کرد برای جونگکوک بهترش کنه، با وجود عواقبش فقط تا حدی که از دستش بر می­‌اومد. اونا هیچی نداشتن، هیچ کدوم از لوازمی که معمولاً برای این نیازه، پس از دهانش استفاده کرد -جونگکوک رو با لب­‌ها و زبونش خیس کرد، تا جایی که جونگکوک نفس نفس می­‌زد، صورت خیس از اشکش رو توی تخته نازک زیرش می­‌فشرد- و بعد انگشتی که با بزاق خیس شده­‌بود.

Leave the Ruins Where They FallNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ