⚠️اشاره به شکنجه و تحمیل و تجاوز، یه اسمات ریز اول پارت که شاید خوشتون نیاد (آخر اسمات رو با همین ایموجی علامت میزنم اگر میخواین رد کنین)
__
«...یادآوری به تمام شهرواندان مارکشده که سفر به مناطق بالاتر از 9 و 10 اکیداً ممنوع میباشد. قانونشکنان صرف نظر از سن و تعداد خطوط قبلی، فوراً محکوم میشوند. کسانی که همراه مدارک جعلی دستگیر میشوند با مجازاتهای شدیدتر، از جمله اعدام، مواجه خواهند شد.»
-گزیدهای از اخبار رادیویی دولت به تمام مناطق سئول
__
"میخوام تو انجامش بدی،" جونگکوک در آخرین شبشون پیش هم در مزایدهخانه بهش گفت، روی تخت کاهیش با پاهای باز همونطور که مربی بهش یاد دادهبود دراز کشیدهبود. صداش میلرزید و اشک توش چشماش جمع شدهبود، اما عقب نمیکشید. "خواهش میکنم، هیونگ، میخوام اون تو باشی."
نه، جونگکوکا، یونگی میخواست بهش بگه، اما رد کردنش مثل خاکستر روی زبونش بود. چه انتخابهای دیگهای موندهبود؟ امشب جونگکوک رو فروختن -روی صحنه نمایشش دادن و برای نگاههای گرسنه برهنهاش کردن و به جمعیت گفتن بالاترین پیشنهاد باکرگیش رو میگیره- و فردا صاحبان جدیدش میاومدن تا بگیرنش. ولی تو این لحظات آخر، گیر افتاده در اتاقی بدون هیچ دوربین و نگهبانی چون تراشههای توی گردنشون فرار رو بیهوده میکردن، جونگکوک هنوز ذرهای انتخاب داشت.
و داشت یونگی رو انتخاب میکرد.
"لطفاً،" دوباره گفت. "لطفاً... میخوام کسی باشه که دوستم داره. لطفاً."
"من... جونگکوک..."
این پسری بود که بزرگ کردهبود. پسری که توی سن سیزده سالگی از خیابونها جمع کردهبود -یه بچه گرسنه و لجوج که جوری به یونگی میچسبید انگار زندگیش بهش وابسته است. پسری که بهش قول داد ازش مراقبت میکنه، که هواشو داره، که زندگی بهتری بهش میده- و توی همشون شکست خوردهبود. و حالا اینجا بودن، آخر همه چیز، و پسری که بزرگ کردهبود داشت آخرین درخواستش رو مطرح میکرد. تا یونگی قلب خودش رو با گرفتن چیزی از جونگکوک که مال اون نیست، بشکنه.
"بدنم هنوز مال خودمه،" جونگکوک زمزمه کرد. "تا امشب. پس خواهش میکنم، این کارو برام میکنی؟ بذار خودم انتخاب کنم."
این اصلاٌ شبیه انتخاب نبود، اما جونگکوک درست میگفت. یونگی چه کار میتونست بکنه جز اینکه این آخرین رو براش انجام بده؟
"باشه،" در پاسخ زمزمه کرد و جلو خزید، روی بدن درازکش جونگکوک. "باشه."
وقتی جونگکوک رو بوسید، طعم خاکستر و ویرانه و شوری میداد. جونگکوک سکسکه کرد اما اجازه داد یونگی جلو بره، به یونگی اجازه داد لمسش کنه. احساس غلطی داشت، درد داشت، اما یونگی تلاش میکرد برای جونگکوک بهترش کنه، با وجود عواقبش فقط تا حدی که از دستش بر میاومد. اونا هیچی نداشتن، هیچ کدوم از لوازمی که معمولاً برای این نیازه، پس از دهانش استفاده کرد -جونگکوک رو با لبها و زبونش خیس کرد، تا جایی که جونگکوک نفس نفس میزد، صورت خیس از اشکش رو توی تخته نازک زیرش میفشرد- و بعد انگشتی که با بزاق خیس شدهبود.
BẠN ĐANG ĐỌC
Leave the Ruins Where They Fall
Fanfictionیادتان باشد، تمام پوسترهای دولت این را میگویند، مارکشدهها بودند که دنیا را ویران کردند. دنیای قدیمی در برابر قحطی و خشکسالی و مصیبت از دست رفت و دنیای جدید و خشنتر به جای آن برخاست. یک شهر به چند منطقه تقسیم شد، یک پادشاه و دربار قدرتمندش به آن...