آپارتمان کیم سوکجین قشنگ بود: در عین اینکه خودنمایانه نبود، ثروت ازش چکه میکرد. هیچ اثاثیه طلایی یا دیوارهایی با طرحهای ماهرانه که اربابهای قبلیش دوست داشتن نبود. هرچند قفلی که با بسته شدن در ورودی پشت سرشون بوق زد هنوز بدشگون به نظر میرسید. لبخند روی صورت کیم سوکجین وقتی گفت دنبال یک اسباببازی جدید میگرده رو یادش بود، و با اینکه توی ماشین مهربون بود، جونگکوک یاد گرفتهبود که اکثر مهربانیها تظاهرن -فقط یه روش دیگه برای شکستنش بود.
اسم کیم سوکجین هم آشنا بود، اما یادش نمیاومد. فقط میدونست با ترس توسط همراههای دیگه زمزمه شدهبود، که یعنی بعید بود از شین گونهو دلرحمتر باشه. جونگکوک نمیتونست الان خیلی به این چیزا اهمیت بده. زخم شلاقها روی کمرش تیر میکشید و گلوش درد میکرد و میتونست جاری شدن خون روی رانهاش از داخلش که زخمی و سوزناک بود حس کنه. میتونست با بستن چشماش مرد رو بالای سرش توی پارتی ببینه، سقف شناور بود و هوا از ریههاش محروم -درک وحشتناک اینکه داشت میمرد بهش فشار میآورد.
پس جنگید، درست همونطور که یونگی همیشه بهش یاد دادهبود. فکر میکرد حالا دیگه آخر جنگیدنشه.
"خب،" ارباب جدیدش گفت، کتش رو روی پشتی مبل انداخت.
خیلی از شین گونهو جوانتر بود و خیلی جذابتر -ویژگیهای اشرافی که همزمان شدید و ملایم بودن. چشماش تیز اما مهربان بودن. شاید، اگه جونگکوک همکاری میکرد بهش رحم میکرد -بهش نشون میداد که حادثه توی مهمونی فقط یک بار بوده و الگویی از بدرفتاری نیست. نفس لرزونی کشید و روی کاشیهای در ورودی آهسته روی زانوهاش پایین اومد، شکایت بدن کتکخوردهاش رو نادیده گرفت.
زانوها با فاصله، سرت رو پایین بگیر، به چشماش نگاه نکن، دستات جایی باشن که ببیندشون...
"اوه،" سوکجین با تعجب گفت، "اوه نه، توکی، لازم نیست این کار رو کنی."
توکی. هوبی هیونگ عادت داشت گاهی اینطوری صداش کنه، با محبت، و شنیدنش الان باعث میشد چیزی توی شکم جونگکوک به هم بخوره. سرش رو پایین نگه داشت.
صدای به هم کشیدهشدن پارچه اومد و زانوهای سوکجین توی دیدش قرار گرفتن. اون هم داشت زانو میزد، جونگکوک متوجه شد، و دست دراز کرد تا شونههای جونگکوک رو بگیره. انگشتهای لطیفش چونهاش رو گرفتن و بالا آوردن. چهره سوکجین جدی بود، اما نه بدون لطافت.
"تو لازم نیست بهم تعظیم کنی،" بهش گفت. "لازم نیست زانو بزنی. بیا... بیا بریم مرتبت کنیم، باشه؟"
مرتب. این... این خوب بود. شاید، حداقل، وقتی سوکجین میخواست ازش استفاده کنه اونقدر زیاد درد نمیکشید.
CZYTASZ
Leave the Ruins Where They Fall
Fanfictionیادتان باشد، تمام پوسترهای دولت این را میگویند، مارکشدهها بودند که دنیا را ویران کردند. دنیای قدیمی در برابر قحطی و خشکسالی و مصیبت از دست رفت و دنیای جدید و خشنتر به جای آن برخاست. یک شهر به چند منطقه تقسیم شد، یک پادشاه و دربار قدرتمندش به آن...