با حس خیس شدن انگشت های پاهاش با خنده انگشتاشو کشید ولی اون خیسی دوباره به دنبالش اومد
آروم لای چشماشو باز کرد و با اولین صحنه ای که روبهرو شد توله ای یک ساله ای خودش بود که انگشت شست پاشو تو دهنش برده بود
با داد انگشتای پای نازنینش را از دهن هیولای روی تخت کشید بیرون و به خندهای ذوق زده ای بچه خیره شد
_ایی جنی واقعا تو خیلی چندشی
و با پاهاش سعی کرد بچه رو از خودش دور کنه با عاجزانه ترین حالت ممکن سرشو داخل دوتا دستش گرفت
چشمای دردمندش را مالید و گوشیشو از پاتختی برداشت و با دیدن ساعت پرید
ساعت هفت و چهل سه دقیقه صبح بود!!!!
و اون ساعت هشت کلاسش شروع میشید
با سریع ترین حالت ممکن از تخت پرید بیرون و با یک دست دختر بچه را بغل کرد و سمت دستشویی هجوم برد
با دست آزادش صورت بچه رو شست و سعی میکرد دندون های نخودی دختر را مسواک بزنه
_جنی ببین اون چیزی که تو دهن تو بود از زیر شلواری آقای لی هم کثیف تر بود پس بهتره دهنتو باز کنی دختر خوب
با تلاش های بی نتیجه برای شستن دندان های کوچک دختر هوفی کلافه کشید و سریع پوشکی برای بچه برداشت
_بزار ببینم دختر قشنگم این زیر میرا چکار کرده
با باز کردن بند پوشک و پیچیدن بوی نا مطلوبی داخل دستشویی چمشماشو عصبی بست چرا واقعا انتظار داشت اون بچه داخل یک شبانه روز کاری نکرده باشه؟؟!!
با پاچیدن چیزی روی صورتش جیغی کشید و خنده های ذوق زده بچه در دستشویی پیچید
_تو واقعا پدرتو لایق شاشت میدونییی؟؟؟میدونی من برای درست کردنت چقدر کمر لامصبمو تکون دادم؟؟؟میدونی من تکه ای از وجودم روابرای درست کردنت مایه گذاشتممم این جای تشکر کردنت برای درست کردنت بود !!!اگه میدونستم قراره همچین هیولای به وجود بیارم حاضر بودم کمرم وسط اعملیات میشکست ولی تو رو درست نمیکردم
بعد از عوض کردن پوشک بچه سریع صورت خودشو شست و به سمت آشپزخانه رفت
در یخچال را باز کرد و با ندیدن چیزی برای خوردن هوفی کلافه کشید
با حرس شیر و توت فرنگی های موجود را از یخچال در اورد و رو به بچه گفت
_ببین به توی هیولا غذا میدم تا بیشتر روم بشاشی
+آپا
_ دیگه حنات برام رنگی نداره فکر کردی نمیفهمم هر وقتی میرینی سریع آپا آپا
بچه تنها کلمه ای را که بلد بود بار دیگر تکرار کرد
+آپا
توتفرنگی های له شده داخل شیر را جلوی بچه گذاشت و گفت
_میتونی اینو بدون خرابکاری بخوری تا من برم حموم ؟ از نگاهت معلومه میخای چکار کنی
ناچارن بچه را تنها گذاشت و سمت حموم حرکت و هر پنج دقیقه سرشو از حموم بیرون میبرد و دختر بچه را میپایید
_جنی میدونی اگه غذاتو بریزی چی میشه ؟
سوال رو در حالی پرسید که سرش را از در حموم بیرون برده بود
_خانم سو با اون پاهای بوگندوش میاد تو رو میخوره
با دیدن ترسیدن دختر تکخندی کرد و دوباره به حموم برگشت غافل از اینکه حرفش چند ثانیه بیشتر تاثیر نداشت
سریع از حموم اومد بیرون و سمت اتاقش هجوم برد هر چی دستش میومد میپوشید بی توجه به ظاهرش سریع سمت آشپزخانه حرکت کرد و با دیدن فاجعه جلوش برای بار دوم داخل اون صبح جیغ کشید
بچه ای که توفرنگی های له شده داخل شیر از سر و صورتش میریخت و بچه با خنده کل خونه را سینه خیز میرفت
بدو بدو خودشو به بچه رسوند
بادی تنشو سریع از تنش در آورد و با همون بادی دست و صورتشو سریع پاک کرد بی توجه به لخت بودن بچه سریع ساک بچه را برداشت و همونجوری که داشت کوله سنگین خودشو رو دوشش میذاشت در خونه را بست
_ریدم تو این شانس حتما امروز که من آنقدر دیر کردم پرستار توی هیولا نباید میومد
تند تند به سمت واحد بغلیش رفت و زنگشو فشار داد
پاهاشو با استرس تکون میداد اون بشدت دیرش شده بود دقیقا اولین روز ترم
همین که در باز شدن با التماس به پیرزن روبه روش خیر شد و تند تند شروع کرد به چیدن کلمات پشت سر هم
_خانم کیم لطفا یه امروز از این هیولا نگه داری کنید من بشدت دیرم شده و پرستار جنی امروز نمیاد لطفا سعی میکنم زود برگردم شما میدونید یه پدر تک و تنها چه سختی هایی میکشه تنها کمکی که از دستتون بر میاد از یک پدر تک و تنها دریغ نکنید شما میدونید من چقدر سختی کشیدم لطفا
=پارک دوباره شروع نکن ایندفعه عمرن این هیولا را ازت بگیرم تازه من امروز دارم میرم همسایه جدید میاد
بی توجه به حرف های پیرزن بچه را داخل بغلش پرت کرد و سریع سوار اسناسور شد
_مرسی خانم کیم
و بی توجه به جیغ جیغ های پیرزن رفت
ساعت هشت و هفده دقیقه اون داخل سالن اصلی دانشگاه وایساده بود و در عاجزانه ترین حالت ممکن به سمت کافه تریا دانشگاه حرکت میکرد اون اولین کلاسشو از دست داده بود اونم داخل اولین روز ترم و از تماس های بی پاسخش به مارمولک موذی کیم تهیونگ معلوم بود که اون الان سر کلاس استاد جدیدشونه همونطور که سمت کافه تریا میرفت پیامی مبنی بر بودنش داخل کافه تریا برای تهیونگ فرستاد و روی اولین صندلی خالی کافه تریا نشست و سرشو روی میز گذاشت و پس از گذشت چند دقیقه چشمانش بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفت
با احساس اینکه کسی داره تکونش میده لای چشماشو باز کرد و با تهیونگ رو به رو شد
_ها
÷ها چیه بابا دیر کردی طلب کارم هستی؟
_دقیقا چرا رفتی سرکلاس وقتی من نبودم ؟!
÷وای خستمممم
_چطور بود ؟!
÷سگ بود سگگگگگ
با تعجب روی روی میز خم شد و به تهیونگ نگاه کرد
_چی شد مگه؟
÷مثل سگا پاچه همرو میگرفت
_اوه اوه پیر سگ
÷اتفاقا پیر نبود مرتیکه جذاب
_چیییی؟!!
÷پیر نبود بابا یه تیکه ای بود نمیدونی که
_هی چه کار کنم !
÷دوباره زدی تو فاز دپ
_هی خب کلاس آقای هانم که کنسل شد من رفتم خونه
÷میشه منم باهات بیام !؟
_دوباره با یونگی ریدید به هم ؟
÷انقدر ضایعس
_چون توی مرغ فقط زمانی که با اون خروس دعوا میکنی میای خونه ای من و من با خشرویی با کون از خونم پرتت میکنم بیرون بیب ...
÷لطفا ظرفاتو برات میشورم
_نه
÷برات غذا درست میکنم با کیک مورد علاقتو
_اوم نه
÷لباساتو میشورم
_باش
کلید خودرو انداخت و با خستگی وارد خونه شد
_خب تو اینجا بمون من برم دنبال جنی
÷آخ عموش قربونش بشه خیلی وقته ندیدمش
_وقتی عقیمت کرد میخام ببینم دوباره عمو قربونش برس
با خنده از خونه اومد بیرون و سمت واحد بقلیش رفت
زنگ واحد را فشار داد و منتظر شد
بعد از گذشت چند دقیقه در واحد باز شد و مردی با کت و شلوار داخل چهارچوب در ظاهر شد جیمین با تعجب به مرد خیره شده بود بعد از فهمیدن این که چند دقیقه اس بی هیچ حرفی به مرد خیره شده شروع کرده به حرف زدن
_سلام اوم ببخشید خانم کیم نیستن؟
×ایشون امروز از اینجا رفتن و من صاحب جدید این واحد هستم
_آها پس...
با افتادن نگاهش به پاهای مرد حرفشو خورد
جنی در حالی که دستای کوچیکشو دور پاهای مرد پیچیده بود دندونای کوچیک ولی تیزش را داخل پای مرد فرو کرده بود
با سریع ترین حالت ممکن جنی را از پاهای مرد جدا کرد و سریع شروع کرد معذرت خواهی کردن از مرد جذاب رو به روش
_واقعا معذرت میخام
×لشکالی نداره اتفاقه دیگه میفته
مرد بعد از گفتن این حرف با حرس لپ تپل جنی رو کشید و جنی با کشیدن جیغی بلند سرشو داخل گردن جیمین فرو کرد
÷ای کلک جیمین تو کی دوست دختر پیدا کردی به ما نگفتی حداقل پد بهداشتیاشو جمع کن
جیمین با شنیدم داد بلند تهیونگ از داخل خونه که از ده کیلومتری هم قابل شنیدن بود با خجالت نگاهشو به مرد روبه روش داد و تصمیم گرفت به فاک دادن تهیونگ را به بعد از رفتن به خانه موکول کنه
×بچه خودتونه؟
_بله
×بهتون نمیاد
_ممنون
_راستی من پارک جیمین هستم
دستشو جلوی مرد گرفت و مرد پس از گذشت چند ثانیه دستشو گرفت و گفت
×جئون جونکوکچون اولین فیکمه خوشحال میشم حمایت کنید :)
♡
YOU ARE READING
𝗦𝗜𝗡𝗚𝗟𝗘 𝗗𝗔𝗗 _
Fanfiction_من ازت خوشم میاد ؟! +ولی من یه پدر سینگلم...... *متوقف شده* 𝙜𝙚𝙣𝙧𝙚:𝘤𝘰𝘮𝘦𝘥𝘺,𝘶𝘯𝘪𝘷𝘦𝘳𝘴𝘪𝘵𝘺,𝘳𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦 𝗺𝗮𝗶𝗻 𝗰𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 :𝗄𝗈𝗈𝗄𝗆𝗂𝗇 𝘄𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿:𝖡𝖺𝗌𝗂𝗅