𝒔𝒆𝒆 𝒚𝒐𝒖

1.1K 236 60
                                    

با احساس خیسی روی لپش چشماشو باز کرد و با جسی روبه رو شد
جسی سگ سیزده ساله ای خانواده پارک از نژاد پامرانین بود که جیمین برای تولد هفت سالگیش از مادرش کادو گرفته بود
همونطور که لای چشماشو باز کرده بود دستی روی سر سگ کشید
_پیر شدی جسیا
"گذر زمان همه ای مارو پیر کرده جیمینا نه فقط جسی رو
با شنیدن صدای مادرش سرشو آورد بالا و با همون چشمای خمارش به مادرش که به چهار چوب در تکیه داده بود خیره شد
_اوه از کی اینجایید
"اوم از وقتی بیدار شدی
زن میانسال خنده‌ای به چهره‌ای گیج پسرش کرد و گفت
"فکر نکنم زیاد دوم بیاره نهایتش یکی دوسال
جیمین با شنیدم حرف مادرش نگاهش را به سگی که کنارش دراز کشیده بود داد
_خیلی لاغر شده
"دامپزشک گفت همینکه تا الان کشیده خیلی خوبه
نگاه غمگینشو از سگ گرفت و مادرش داد
_راستی چی شد که اومدید اینجا ؟
"گفتم یه‌روزم که پسرم میاد پیشم خودم بیدارش کنم
زن لبخندی ملایم مهمون چهره‌ای میانسال کرد و به چهره‌ای خواب آلود پسر نگاه دلتنگی کرد
"زمان خیلی زودتر از چیزی که تو فکر میکنی میگذره جیمینا پس ازش درست استفاده کن انگار دقیقا همین دیروز بود که برای اولین تن کوچولوتو بغل کردم ولی الان ببین برای خودت چه اقایی شدی
جیمین خنده‌ای کرد و دستشو پشت گردنش کشید
_اوما داری خجالت زدم میکنی
زن لبخندی زد و سمت تخت دونفره ای پسر حرکت کرد و آروم کنارش نشست
"دقیقا اندازه ای کف دست بودی وقتی بدنیا اومدی
دکترا از اینکه بتونن زنده نگرت دارن نا امید شده بودن....همه میگفتن زنده نمیمونی الان اون دکترا کجان ببین پسر من چه اقایی شده
با شنیدن حرف مادرش خنده کرد و سرشو بیشتر نزدیک انگشتای  مادرش کرد تا زن راحتر سرشو نوازش کنه
"دفعه بعدی که میای جنی رو هم بیار ...خیلی وقته ندیدمش
_اون جقله ای خربکار پدرمو در آورده از دستش فرار کردم
"کپی خودته ....بلند شو بریم صبحانه بخوریم
_باش ...یه دوش بگیرم میام
"پس پایین منتظرتم
خانم پارک آروم از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون رفت
همونطور که دستشو روی سر سگ می‌کشید زیر لب گفت
_شاید باید یه فرصت بدم.....
---------------------
همینکه از حموم اومد بیرون صدای بلند زنگش بلند شد
همونطور که سمت گوشیش میرفت به سگ که بت صدای زنگ گوشی بیدار شد بود خیره شد
_صدای زنگ گوشیم بیدارت کرد ....جسی کوچولو
لبخندی زد و گوشیش را از روی پاتختی برداشت
_بله
+الو سلام هیونگ خوبی ؟
_اگه صدای تو رو نمیشنیدم اره خوب بودم
+آه هیونگ خونه ای ؟
_یه از بچه نمیتونی برای یه روز نگهداری کنی سریع میپریی خونم یا نه ....واقعا من نمیدونم تو به چه دردی میخوری آخه تهیونگ ..
+نه آخه هیون....
_سوکوت...آه دیگه به من زنگ نزن پشکل
بدون گوش دادن به آدمه  ای حرف پسر تلفن را قطع کرد و از اتاق رفت بیرون
_جسی غذا خورده؟؟؟
:بله ارباب جوان
_خوبه
احساس غرور می‌کرد که بعد از گذشت اینهمه سال باز افراد تو عمارت بهش احترام میذاشتن
برای افردی که تازه شروع بکار کرده بودن داخل عمارت جیمین یه بچه ای لوس بود ولی خب اونا اشتباه هم نمیکردن ولی درستم نمیگفتن
برای افراد قدیمی عمارت جیمین تک پسر لوس شیطون تخس و مهربون خانواده ای پارک بود
همینطور بیخیال سمت آشپزخانه میرفت پچ پچ خدمتکاران جوان را میشنید
ولی خب به معنای واقعی به تخمش بود که پشت سرش چی میگن
آروم روی یکی از صندلیا نشست و ازپشت به خدمتکار پیر که تند تند در حال آمده کردن چیزی بود خیره شد
_خانم لی چطورید ؟
زن با شنیدن اون صدا لحظه ای از کار ایستاد و آروم برگشت به پسر خندان که با لبخندی بزرگ روی صورتش بهش خیره شده بود خیره شد
*جیمینا تو کی اومدی
_دیشب اومدم
زن بدو بدو خودشو به پسر رسوند و محکم بغلش کرد
*وای پسرم ...
خب شاید برای بقیه خدمتکارا چیز عجیبی بود که سر خدمتکار اخمو و سختگیرشون همچین رویی داشته باشه
ولی خب اونا که نمی دونستن که خانم لی مثل پسر نداشته ای خودش میمونه ؟!
جیمین همونطور که زن و بغل کرده بود خنده ای کرد و گفت
_آقای لی کجاست؟
*آه داره داخل حیاط به گلا آب میده ....
_فکر کنم هنوز از آخرین باری که با ماشین گلاشو له کردم  ازم عصبانی باشه...
*اون فقط یکم بی عصابه پسرم
زن بعد از گفتن حرفش خنده ای کرد و لیوان آب پرتقال را روبه روی جیمین قرار داد
_مینجو چیشد راستی؟!
*مینجو بورس روسیه رو گرفت ...اتفاقا اونم خیلی ازت خبر میگرفت ....
_از طرف من حتما بهش تبریک بگید
جمین نیشخندی زد لیوان آب پرتقالشو برداشت
(دختره فکر میکنه من نمیدونم روم کراشه )
_راستی اوما گجاست؟
*خانم و آقای پارک اتفاقی تو شرکت پیش افتاده بود رفتن اونو درست کنن برگردن
_اوم
همونطور که داشت غذاشو می‌خورد با زنگ خوردن گوشیش برای بار دوم تو اون روز بدون نگاه کرد به شماره جواب داد
_بله....
+سلام آقای پارک جنی پیش منه اگه خواستید بیاید دنبال.....
_چییییی؟!
مثل اینکه چیزی که نمی‌خواست داشت اتفاق میفتاد روبه رویی با جئون جونگکوک....
_

_________

سلاممم گایززز
دیدید پارتو یکم بلند تر کردم🥲😂
دستم داره میشکنه😂😂
امیدوارم از خوندن این پارت لذت برده باشید♡

 

𝗦𝗜𝗡𝗚𝗟𝗘 𝗗𝗔𝗗 _Where stories live. Discover now