همونجور که با حرس پاهاش رو میکوبید زمین شروع کرد غر غر کردن
_مردیکه دیک فیس جذاب لعنتی چطور تونست اونجوری با من رفتار کنه؟!!!
همونطور که ناباور با خودش حرف میزد با احساس چیز نرمی که به پاهاش چسبیده بود سرشو خم کرد و به جنی تپل که محکم به پاهاش چسبیده بود روبه رو شد
_آه جنی بکل تو رو فراموش کرده بودم
خم شد و جنی بغل کرد و دوباره غر غر هاشو از نو شروع کرد
_میدونیجنی این دنیا به من و تو خیلی ظلم کرده بیشتر از تو به من یه پدر تنها بی کس بی ماشین بی همه چیز
چجور دلش اومد اونجوری منو عن کنه
واقعا انتظارشو نداشتم
راستی به نظرت عمو تهیونگ کجاس؟!
انگاری تازه یادش اومده بود که از صبح به بعد تهیونگو ندیده بود حتی تو دانشگاه
_ولش کن بعدا بهش زنگ میزنم
+آپا
_هوم
بچه دوباره با خنده تنها کلمه ای را که بلد بود را داد زدم
اون دلش بشدت برای دوران نوجوانیش و کاری که میکرد تنگ شده بود مخصوصا برای عروسکش که نزدیک به دوسال میشد که پدرش اجازه استفاده کردن ازشون ازش گرفته بود تو این دوسال تموم رفت و امداش با مترو شده بود و اون واقعا از این وضع خسته شده بود مخصوصا با کاری که امروز استاد جئون باهاش کرده بودفلش بک یک ساعت قبل
×کجا آقای پارک ؟
_استاد جئون همونجوری که میدونید ما باهم همسایه ایم و خب من امروز ماشین نیوردم میت...
×نه
_چی؟
مرد همونطور که با نیشخند به پسر دستپاچه نگاه میکرد حرفشو تموم کرد
×نه تو نمیتونی با من بیای
و بدون اینکه اجازهای برای تحلیل کردن حرفاش به پسر مو صورتی بده رفت
جیمین با حیرت به جای خالی مرد نگاه می کرد و دهانش مثل ماهی باز و بسته میشد
_تا بحال کسی اینجوری عنم نکرده بودپایان فلش بک
_جنی به نظرت اون پدر بزرگ بد اخلاقت قبول میکنه عروسک اپاتو بهش پس بده !!!
جنی بدون هیچ حرفی به جیمین که داشت تلاش میکرد همزمان که داره شیشه شیر جنی رو بهش میده خیار بخوره نگاه میکرد
_چیشده؟
همونطور که خیار تو دستشو میخورد به جنی که با چشمهای گلومبه به خیار تو دستش نگاه میکرد گفت
_میخوره
جنی همونطور که نگاهش هنوز مسخ خیار بود سرش و آروم به سمت بالا و پایین تکون داد
_بیا
جنی سرشو سمت خیار تو دست جیمین خم کرد و با دندونای کوچیک جلوش سعی کرد خیار گاز بزنه ولی تلاشاش بی نتیجه موند و با چشمای مظلومش به پدرش که بهش نگاه میکرد نگاه کرد
_انتظار نداری که مثل سید بجوم بزارم تو دهنت
جیمین با چاقو تکه ای کوچکی از خیار را کند و گذاشت تو دهن جنی و جنی با چشمای قلبیش به جیمین نگاه کرد
حیمین همونطور میخندید گفت
_دوستش داری؟
و جنی دوباره سرشو آروم تکون داد
جیمین آروم موهای جنی را بوس کرد و دختر کوچولوش که هنوز با اون یه تیکه خیار مشغول بود خیره شد
هرچقدرم که دلش برای گذشتش تنگ شده بود ولی
اون خوشحال بود از اینکه دختری مثل جنی داره
_نظرت چیه عروسک آپا را پس بگیریم؟پارک جنی
امیدوارم که از این فیک خوشتون
اومده باشه♡منتظرم ووتاش15تا بشه یه پارت بلند بزارم ○~○
YOU ARE READING
𝗦𝗜𝗡𝗚𝗟𝗘 𝗗𝗔𝗗 _
Fanfiction_من ازت خوشم میاد ؟! +ولی من یه پدر سینگلم...... *متوقف شده* 𝙜𝙚𝙣𝙧𝙚:𝘤𝘰𝘮𝘦𝘥𝘺,𝘶𝘯𝘪𝘷𝘦𝘳𝘴𝘪𝘵𝘺,𝘳𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦 𝗺𝗮𝗶𝗻 𝗰𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 :𝗄𝗈𝗈𝗄𝗆𝗂𝗇 𝘄𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿:𝖡𝖺𝗌𝗂𝗅