Part 6

205 35 8
                                    

پسرا قبول کردن و همراه جکسون وارد کافه شدن...

بخاطر اتفاقات چند ساعت پیش کافه خالی بود ولی گارسون و مسئول کافه بودن...

به سمت یه میزه ۸ نفره رفتن و دورش نشستن...

گارسون به سمتشون اومد..

☆ آقایون چی میل دارین؟

¥ لطفا هرچی که دوست دارین سفارش بدین پسرا

هرکدوم سفارشی دادن و گارسون یادداشت کرد و رفت تا اونارو حاضر کنه...
4 تا قهوه داغ: نامجون، کوک، ته، یونگی
1 آب: جکسون
3 تا قهوه سرد: جیمین، هوسوک، جین

وقتی گارسون رفت نامجون بلاخره شروع کرد..

@ خب جکسون شی.... شما مارو از کجا میشناسین؟

¥ من... عاه.... بزارید کامل براتون توضیح بدم...

کمی مکث کرد...

¥ خب همونطور که گفتم من سرهنگ وانگ جکسون از اداره نیروی انتظامی سئولم من ۴۸ سالمه و ۲۵ ساله که پلیسم و خب باید بگم من رفیق صمیمی پدر شمام نامجون شی......کیم سوهو....منو ایشون خیلی باهم صمیمی بودیم....وقتی که بچه بودین سوهو اومد و بهم همه چیو راجب این عنصرها گفت...

(فلش بک به ۱۸ سال پیش)

¥ چ... چی داری میگی؟..... واقعااا اینا که میگی حقیقت داره؟

سوهو(پدر نامجون): ببین میدونم خیلی گیج کنندس ولی راست میگم تو بهم اعتماد داری جکی؟

¥ من از خودمم بیشتر بهت اعتماد دارم.... ولی الان باید چکار کنم؟

سوهو: من هیچی ازت نمیخوام الان...فقط....تو تنها کسی هستی که میتونه در آینده به پسرا کمک کنه.. وقتی ما (منظورش خانواده ۷ تاشونه) بمیریم اون عنصرها رو به پسرامون بدی....

¥ من چه کمکی از دستم بر میاد؟

سوهو: تو پلیس فوقالعاده ای هستی و مردم بهت اعتماد دارن.... در اینده ممکنه مردم پسرارو قبول نکنن...بهشون تهمت بزنن...تو باید کمکشون کنی.... باید کاری کنی مردم پشتشون باشن....اگه مردم ضد اونا باشن نمیتونن الکساندرو شکست بدن...تو باید به مردم بفهمونی که اون هفت نفر قابل اعتمادن جکسونا....میتونی این لطفو در حقم انجام بدی؟

جکسون کمی فکر کرد و بعدش محکم دست سوهو رو گرفت...

¥ آره داداش....هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم...هم برای تو.......و هم برای پسرا

(پایان فلش بک)

¥ پدراتون خیلی باهوش بودن...اونا همچین چیزیو پیشبینی میکردن.....و من تنها کسی بودم که ازین راز خبر داشت و داره...

# چجوری با بقیه خانواده مون اشنا شدین؟

جکسون با کمی بغض کوچیک صحبت کرد..

⚫𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄⚫حيث تعيش القصص. اكتشف الآن