با صدای زنگ خوردن گوشیش توی خواب تکونی خورد و دوباره خواست بخوابه اما وقتی دید اون زنگ کوفتی قصد قطع شدن نداره چشماشو باز کرد و دستشو سمت گوشیش برد و اونو برداشت.
به شماره ناشناسی که رو صفحش اومده بود نگاه کرد و زیر لب گفت:
٪ امیدوارم اشتباه نگرفته باشی وگرنه روزگارتو بخاطر بیدار کردنم سیاه میکنم.بعد وصل کردن تماس اونو روی گوشش قرار داد و همزمان که با یه دستش چشمشو میمالید گفت:
٪ الو؟="الو هق سلام هیونگ"
با تعجب چشماشو باز کرد.
٪ سهون تویی؟ خوبی چیشده؟ چرا داری گریه میکنی حالت خوبه؟سهون از پشت تلفن با گریه و صدای بلند گفت:
= هیونگگ کمکم کن..هق به کمکتون نیاز دارم لطفا هرچه زودتر هر هفتاتون بیای خونم هیونگ لطفا خواهش میکنم بیااا.و بعد تلفنو قطع کرد.
٪ الوو سهون چیشدهه.....الو
با تعجب به گوشی که قطع شده بود خیره شداز رو تخت بلند شد و سریع به سمت دستشویی رفت کارای لازم و انجام داد.
بعد از اتاق خارج شد و به سمت اتاق نامجین رفت.در زد و بدون صبر کردن وارد اتاق شد.
نامجون و جین با باز شدن یهویی در هول شده پتورو سریع رو بدنای برهنشون کشیدن و به هوسوک نگاه کردن و خواستن زیر فحش بگیرنش که اون سریع شروع کرد به حرف زدن.
٪ هیونگ بلند شین باید سریع بریم جایی به کمکمون نیاز دارن.
تند تند گفت و بدون اینکه بزاره اونا چیزی بگن از اتاق رفت بیرون و به سمت اتاق یونگی رفت.
در زد و وارد اتاق شد و یونگیو دید که نشسته خوابیده.
به سمتش رفت و همزمان با تکون دادنش گفت:
٪ هیونگ..یونگی بیدار شو باید بریم جایی به کمکمون نیاز دارن.بعد اینکه از بیدار شدن یونگی مطمئن شد به سمت اتاق ویکوکمین رفت و بدون در زدن وارد شد.
کوک که چند دقیقه ای بود بیدار شده بود با دیدن اینکه هیونگش همینجوری اومد داخل گفت:
* هیونگ نباید اول در می.._٪ زودباش اون دوتارم بیدار کن به کمکمون نیاز دارن باید بریم جایی فقط عجله کنین.
با دهن نصفه باز به جای خالیه هیونگش که سریع حرفشو زد و بیرون رفت خیره شد و بعد به سمت
جیمین و ته رفت که تو بغل هم جمع شده بود.دستاشو گذاشت رو شونه هاشونو تکونشون داد و گفت:
* هعی پسرا بیدار شین..هوی تهیونگ....جیمین بیبی بیدار شو.جیمین چشماشو اروم باز کرد و با صدای خوابالودی رو به کوک که موهاش نم داشت گفت:
+ چی شده کوک؟* هوسوک هیونگ گفت سریع بیدار شیم مثل اینکه مشکلی هست باید بریم کمک.
جیمین با حرف کوک بلند شد و به ته که اونم با شنیدن حرفاشون بیدار نشسته بود نگاه کرد.
بعد خواست از رو تخت بلند شه که کمرش تیر بدی کشید و باعث شد با ناله ای دوباره رو تخت بشینه.

BINABASA MO ANG
⚫𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄⚫
Science Fiction𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄.......... دنیای دیگر....... ۷ ماه............. ۷ ماه از آن اتفاق میگذرد و....... مردم کم کم دارن فراموش میکنند و به زندگیشان ادامه میدهند...... نوزادان متولد میشوند...... بچه ها به مدرسه میروند..... جوانان کار میکنند...