Part 8

205 30 13
                                    


"۷ ماه بعد"

۷ ماه از آن اتفاق میگذرد و.......
مردم کم کم دارن فراموش میکنند و به زندگیشان ادامه میدهند......
نوزادان متولد میشوند......
بچه ها به مدرسه میروند.....
جوانان کار میکنند......
کهنسالان بازنشست میشوند....
فقیران گدایی میکنند.....
ثروتمندان قمار میکنند.....
ولی.........
آیا قرار است زندگی به همین آرامی بگذرد؟
آیا این آرامش قبل طوفان است؟

__________

& ورلد وایدد هندساممم اومممممددد

# دوباره شروع کرد..

جین همراه با کلی خرید وارد خونه شد..

& مرض گربه......کوووووووککک پسرمممممم کجاییی؟

* یسسسسس.....یسسس همینهههه بزنششش بزننننن.....

& یااااااا سنسدصتستتسدخسمسسمصنص تو دوباره داری بازی میکنیییی.......بیااا کمککک خرگوش عضله اییی

* هیونگگگ موقعیت مهمیهههه

& به تخماممممم گمشو بیا اینجااا

یونگی پوکر به جین نگاه کرد..

# آخرش گمشه یا بیاد؟

& خفهه کوک بیاااا

* خداااا اومدممم

جونگکوک دسته پی اس فور و رو میز گذاشت و از رو کاناپه بلند شد و به سمت جین که دست به کمر وایساده بود رفت...

* بلهه

& یه ذره ازون عضله هات استفاده مفید کن اینارو ببر تو آشپزخونه کمرم شکست...

* هیونگ توهم که همش عینه این پیرزنا غر غر میکنی..

کوک اینو زمانی که دستش از کیسه های یک کیلویی خرید پر شده بود ولی براش عین آب خوردن بود و اونارو به آشپزخونه حمل میکرد گفت...

& چه گهی خوردییی؟

سریع کیسه هارو زمین گذاشت و به غلط کردن افتاد..

* من..من هیچی گفتم....تو بهترینی هیونگ

& معلومه که بهترینم دیگه هم نبینم گهخوری کنی وگرنه با اون دمپایی و ماهیتابه ست صورتیم کونت میذارم...

کوک به سختی آب دهنشو قورت داد و به معنای فهمیدن سرش تکون داد و به سمت کاناپه رفت و بازی شو که نصفه نیمه بود خاموش کرد...

"اتاق ویمینکوک"

جیمین با استرس رویه تخت سه نفره نشسته بود و با دندوناش به جونه پوست لبش افتاده بود...

این چند روز کارش همین شده بود و هرچی تهیونگ بهش میگفت چرا اینجوری میکنه دلیلشو بهش نمیگفت..

⚫𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄⚫حيث تعيش القصص. اكتشف الآن