Part three☁️

1K 179 35
                                    

- جئوووووون!

با شنیدن صدا فریاد دوباره برادر جفت عزیزش، با سرعت به سمت اون حرکت کرد؛ جوری که فاصله زیاد میان اتاق تا آشپزخونه رو کمتر از ۷ ثانیه طی کرد.

- بله؟

اون با نفس نفس به تاقچه در تکیه کرد و نگاه خیرش رو به آلفا رو به روش داد، که مشغول حرف زدن با گوشی بود.

اون بعد از اینکه قطع کرد به سمت جونگکوک چرخید، و بی توجه به نفس نفس زدنش خواسته اش رو به زبون آورد.

- بکهیون داره میاد، میری فرودگاه دنبالش؟

جونگکوک به اجبار لبخندی به چانیول و ترجیح داد به جای اینکه مثل تهیونگ باشه، به دنبال همسر برادر جیمین بره.

و در حالی جونگکوک داشت از خونه بیرون می‌رفت به تهیونگی برخورد کرد که، توی دستش پر از پلاستیک های پر از مواد غذایی بود، جوری که یه لحظه حس کرد به جای یونگی‌ جیمین باردار شده.

لحظه ای نگاه هر دو به هم دیگه تلاقی پیدا کرد؛ نگاهی که پر از حرف بود... حرف هایی که نمیشد گفت وگرنه مرگشون حتمی بود!

اون ها بیخیال مشکلات هم دیگه شدن و هر کسی راه خودش رو گرفت و رفت.

***

جونگکوک در حالی که به خونه نزدیک میشد هر از گاهی نگاهی به بکهیون، که پشت سرش قرار داشت می‌انداخت.

اون امگا هیچ‌ چمدونی با خودش نیورده‌ بود و این جونگکوک‌ رو امیدوار کرده بود، که قراره زود برن.

چراغ امیدی که با وارد شدن به خونه و دیدن هال پر از چمدونم ترک برداشت.

ترکی که با درک اینکه همه این ها رو باید مرتب کنه کاملا چراغ رو پور کرد.

اون نالان نگاهش رو به تهیونگ که همین الان هم مشغول مرتب کردن وسایل بود انداخت، اما تهیونگ توقفی توی کارش ایجاد نکرد چون سنگینی نگاه چانیول رو موقع کار حس‌ کرده بود.

جونگکوک‌ هم بعد از کمی مکث به تهیونگ ملحق شد، اما قبلش متوجه بکهیون که به سمت برادر جفتش می‌رفت شده بود.

مدت زیادی نگذشت که جیمین وارد خونه شد و با دیدن جفت هاش متعجب بهشون خیره شد.

اون ها در حالی که آخرین چمدون رو باز میکردن، مشغول درست کردن قهوه بودن.

- جونگکوک؟ تهیونگ؟

اون ها با شنیدن صدای جیمین سرشون رو بلند کردن.

- اوه!

جیمین با شنیدن صدای برادرش به سمت اون چرخید و نگاهش رو بهش داد، اما با دیدن حالت اون ها سریع جلو چشم هاش رو گرفت و به سمت جفت هاش دوید.

جونگکوک با دیدن جیمین که به سمتشون حرکت می‌کرد، لبخندی زد و با باز کردن دست هاش اون رو به بغلش دعوت کرد، اما زیاد طول نکشید که جیمین توی بغل تهیونگ فرو رفت و سرش رو توی گردنش قایم کرد.

Stealing because longingHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin