Part One 💫

1.9K 272 69
                                    

در حالی که با اضطراب ناخون هاش رو می‌خورد به در خیره شده بود و منتظر جفتش بود.

اون ساعت ها رو صرف نگاه کردن به در سپری کرد.

پسر همون طور به در خیره شده بود؛ اما حالا علاوه بر جویدن ناخون هاش پاهاش رو هم تاب میداد و توجهی به درد ناشی از برخوردش با پایه مبلی که روش نشسته بود نمیکرد ؛ و اینا همش نشانه خطری بود که پسر بی‌خبرِ بیرون از خونه رو تهدید می‌کرد!

- هوسوک، پس کدوم گوری رفتی عوضی؟

اون همچنان با خودش حرف میزد که با خارج شدن آخرین کلمه از دهنش، صدای چرخش کلید توی قفل بلند شد.

یونگی با شنیدن صدای در با سرعت به سمت در هجوم برد و قبل از اینکه در توسط هوسوک باز بشه خودش اون رو باز کرد.

هوسوک شوکه از نگاه یونگی و استقبال متفاوتش به اون زل زد و دست معلق تو هواش رو پایین آورد.

یونگی مهلتی به هوسوک نداد که به خودش بیاد و با حمله به اون بیرحمانه موهاش رو توی دستش هاش گرفتار کرد و اون ها رو با تمام قدرتش کشید.

- جیهووووووووپ می‌کشمتتتتتتت...حالا حاملم می‌کنییی عوضیییییی؟

***

چهار پسر رو به‌ روش با ترس بهش زل زده بودند و منتظر کوچیکترین حرکت از سمت یونگی بودند.

فضای حاکم بر خونه خیلی سنگین بود جوری که حتی نفس کشیدن هم سخت بود.

اما این سنگینی روی امگای عصبی هیچ تاثیری نذاشته بود.

یونگی نگاهی رو به چهار پسر رو به رو انداخت و نگاهش روی جیمین ثابت کرد.

با چند قدم خودش رو به مبل تک نفره ای که روی اون نشسته بود رسوند.

جیمین آب دهنش رو قورت داد، و با چشم های گرد شده به چشم های عصبی یونگی که فقط چند سانت باهاش فاصله داشت نگاه کرد.

یونگی انگشت اشارش رو نزدیک صورت جیمین نگه داشت و با جدیت بهش خیره شد و گفت:

- تو همیشه پایه همه کار های اونی جیمین، اگر دستی تو این کار داشتی خودت بگو!

جیمین شوکه سرش رو عقب برد و با صدای متحیری کلمات رو به زبون آورد:

- ودف؟یعنی تو الان واقعا پرسیدی من تو حامله کردنت نقش داشتم یا نه؟

یونگی با شنیدن حرف جیمین، اون هم در مقابل با چشم های گرد شده به صورتش زل زد.

اما سه پسر دیگه به زور جلوی خنده خودشون رو گرفته بودند.

یونگی بعد از مدتی کمی برای پیچوندن موضوع سریع خودش رو عقب کشید و با یک قدم به سمت جونگکوک که کنار جیمین نشسته بود خم شد.

-‌ جئون جونگکوک، قیافه سرخ نشانه...

یونگی با درک کاری که نزدیک بود تکرار کنه، کلافه دستی به موهاش کشید و برای خالی کردن حرصش مشتش رو به سمت پسر روبه‌روش روانه کرد.

Stealing because longingDonde viven las historias. Descúbrelo ahora