8-

354 82 31
                                    

به پیشنهاد بکهیون وسوهو فوتبال میکردیم
به تیم های شیش نفره تقسیم شدیم

من،نامجون،سوهو،مینهو،جیمین وسهون باهم بودیم

جونگکوک،هوسوک،تری،بکهیون،تهیونگ ویونگی هم باهم بودند

داشتیم بازی میکردیم دو دو مساوی بودیم که جونگکوک توپو شوت کرد رفت توی جنگل

من رفتم بیارمش که یک چاله رو ندیدم و..

افتادم توش:/

چاله عمیق بود
پای راستم بشدت درد میکردو میسوخت دستمم خیلی درد داشت
بخاطر دادی که زدم همه بچه ها اومدن بالا سرم
صدای جونگکوک رو شنید که میگفت

+سو..سوکجین پات

ولی از درد چشمامو بسته بودم و آه وناله میکردم

به مدیر خبر دادند
به امبولانس زنگ زدند ولی گفتند از توی چاله بیرونم نیارن چون ممکنه پام شکسته باشه وبیشتر اسیب ببینه

امبولانس اومد درم اوردن و گفتن باید بریم شهر تا بهم رسیدگی کنن

توی امبولانس خوابیده بودم که صدای التماس یه نفرو شنیدم

-تروخدا بزارین برم قول میدم توی دست وپا نباشم فقط بزارین منم برم

:نمیشه میفهمی تهیونگ نمیشه

تهیونگ؟؟
تهیونگ براچی میخواد بیاد؟
مگه میخوام برم شهربازی که اونم میخواد بیاد؟؟میخواد بیاد چیکار کنه؟

-توروخدا آقای مدیر بزارین برم

:تهیونگ برای من مسئولیت داره متوجهی؟نمیشه

-آخرش که یه نفر باید دنبالش بره بزارین من برم خودم مسئولیتشو قبول میکنم

در کمال ناباوری مدیر پوووفی کشید و گفت

:باشه به ضمانت خودت

-خییلی ممنون واقعا ممنون خودم همچیو ضمانت میکنم نگران نباشید

و سوار امبولانس شد و ماشین راه افتاد

-جین یکم تحمل کن الان خوب میشه باشه؟

فقط سرمو تکون دادم
احساس میکردم استخون پام خورد شده
پرستار بهم سرم زد

هنوز درد داشتم ولی دیگه اخ و وای نمی کردم و چشمامم بسته بودم

پرستار فکر کرد از هوش رفتم شروع کرد صدازدنم

:سوکجین؟سوکجین بود اسمش اره؟؟پاشو چشماتو باز کن..منو ببین نباید بخوابی باشه؟ نمیتونی بخوابی باید بیدار بمونی

چشمامو باز کردم و در جواب حرف هاش سرمو آروم تکون دادم
رو به تهیونگ کردو گفت

:باهاش حرف بزن بیدار نگه‌ش دار اگه از هوش بره ممکنه افت فشار پیدا کنه خیلی خون ازش رفته

تهیونگ باشه ای گفت
بهش نگاه کردم چشماش خیس بود؟
گریه کرده بود؟
برای من؟؟

-سوکجین منو میبینی؟

دستشو جلوی چشمام حرکت داد که با تکون دادن سرم جوابشو دادم

-خبب چی بگم؟

از پرستار پرسید اونم جواب داد

:یه چیزی که ذهنشو به کار بندازه مثل یاد اوری یه خاطره یا یه خبر هرچی

-اوکی...خب سوکجین یادته شب اول بهم چی گفتی؟ گفتی هر وقت خواستم حرف بزنم به حرفام گوش میدی مگه نه؟؟

با سر تایید کردم

-خب من الان میخوام باهات حرف بزنم باشه پس باید به حرفام گوش بدی باشه؟

تایید کردم

-ببین من به حرفای اون شبت خیلی فک کردم میخوام بهش بگم هنوزم میترسم ردم کنه ولی میخوام بهش بگم

لبخندی به تصمیمی که گرفته بود زدم دردمو دیگه فراموش کرده بودم فقط وقتی ماشین تکون میخورد دوباره به شدت درد میگرفت فک کنم پرستار یچیزی توی سرمم زده بود

-بنظرت حتی اگه قبول نکرد باهام قرار بزاره قبول میکنه جاست فرند بمونیم؟

تمام توانمو جمع کردم جوابشو بدم

≈نمی..دونم..من که نمی..شناسمش شاید قبول بکنه

لبخندی زد و گفت

-اگه قبول کنه خیلی خوب میشه ها ولی..اگه ردم کردو بعد مدرسه‌شو عوض کرد چی؟اینجوری دیگه نمیتونم ببینمش حتی شمارشو هم ندارم

≈یعنی..تو مد..رسه خو..دمونه؟؟

-آره....سوکجین اگه ردم کنه من افسردگی میگیرم

معترض گفتم

≈بیخود..برای..چی باید افسرده..شی

خندیدو گفت

-خب اگه قبولم نکنه؟؟سوکجین من خیلی دوسش دارم توی این دو روزم که اومدیم اردو بیشتر بهش وابسته شدم

≈خب بهم...بگو کیه....نکنه...مینهوعه؟؟

-چیییییی؟مینهووو نبابا

≈خب..بگو

-نمیگم خودت میفهمی وقتی بهش بگم میفهمی

≈نا..مرد من...انقدر..کمکت کردم

-باشه بعدا لهت میگم ولی الان نه

با تکون زیادی که ماشین خورد تمام دردام برگشت و دوباره شروع کردم به ناله کردن دستم تیر میکشید و پام مثل همون اولش درد گرفته بود و میسوخت

تهیونگ با نگرانی بهم نگاه میکرد

-چیشد؟؟سوکجین خوبی؟؟الان خوب میشه صبر کن دیگه رسیدیم یکم دیگه مونده یکوچولو دیگه تحمل کن

پرستار به راننده گفت که تندتر و با احتیاط بره و قطره های سرممو تندتر کرد

چشمام داشت سنگین میشد صداهارو گنگ میشنیدم صورت تهیونگو تار میدیدم و آخرین چیزی که شنیدم صدای تهیونگ بود که میگفت

-سوکجین نخواب منو ببین چشماتو باز کن لطفا جین جیین...

______________________________

هااییی..
ببینین چقدر دوستون دارم که دارم انقد زود آپ میکنم😊
راستش خیلی دوست دارم انقدر که من از این فیک میدونم شماها هم بدونین
شاید پارت بعد رو هم زود گذاشتم
فقط
دوسش داشته باشید
و بازم مرسی برای حمایتاتون
بوس به کله‌تون

Wₐᵢₜ..Where stories live. Discover now