9-

352 82 21
                                    

با بوی الکل شدیدی که حس کردم چشمامو باز کردم

اولین چیزی که شنیدم صدای مامانم بود

•آه سوکجیــن...جین خوبی؟الهی قربونت برم من چه بلایی سرت اومده

≈اوما..

•جونم قربونت برم

پشت مامانم پدرمو دیدم که تا متوجه بیدارشدن من شد رفت تا پرستارو خبر کنه

دکتر هونگ(دکتر شخصیم)با یه پرستار وارد اتاق شدن

دکتر همین طور که وضعیتمو چک میکرد گفت

:خبببب سوکجین شی میبینم که بهوش اومدی. خب خداروشکر الان دیگه مشکل خاصی نداری مچ پای راستت هم شکسته بود هم زخم عمیق داشت و خیلی خون از دست دادی دست راستتم مو برداشته دست چپتم کبوده چیکار کردی تو همه جات داغون شده بدنتم پره زخمه برای همین امشبو مهمونمونی فردا اگه مشکلی پیش نیومد مرخص میشی

نگاهی به دست باند پیچی شدم وپای توی گچم کردم اصلا حس حرف زدن نداشتم مامانم بجای من از دکتر تشکر کرد و اونو تا دم در اتاق بدرقه کرد

بعد از رفتن دکتر دم در متوجه صحبت مامانم با یه نفر شدم

-خانم کیم.

•بله؟

-حالش خوبه؟؟من..من میتونم ببینمش؟؟

•آره حالش خوبه چرا که نه بیا تو

یکم سرمو اوردم بالا دیدم تهیونگ با مامانم اومد تو اتاق
تازه یادم اومده بود که تهیونگ دنبالم اومده بود

اومدند بالا سرم
بهش نگاه کردم
چشماش قرمز بود
براچی؟؟

•پسرم دوستت خیلی پسر خوبیه از اون موقع که اومدیم اینجا هرچی بهش گفتم بره خونه میگفت نه و منتظر بود بهوش بیای

با خجالت لبخندی زدو سرشو انداخت پایین
نگام کردو گفت

-خوبی؟؟

≈اوهوم

-پات دیگه درد نداره؟

سرمو به چپ و راست تکون دادم

اومد چیزی بگه که مامانم گفت

•سوکجین من میرم یه چیزی بگیرم بخوری

و از اتاق رفت بیرون
رو کردم به تهیونگ و گفتم

≈تهیونگ

-بعله

≈چشمات؟؟

خندید و به چشماش دستی کشید

-چیزی نیس یکم خستم همین. حالا که خیالم راحت شد که خوب شدی میرم خونه میخوابم

ولی معلوم بود گریه کرده
آخه چرا؟؟
برای من؟
واقعا؟؟

خیلی تشنم بود نگاهی به دور واطراف کردم به یخچال کنار اتاق اشاره کردمو گفتم

Wₐᵢₜ..Where stories live. Discover now