14-

309 78 11
                                    

سردرد بدی داشتم بوی بدی میومد و مجبورم میکرد چشمامو باز کنم

بعد از واضح شدن اطرافم نگاهی به مکانی که توش بودم کردم
بیمارستان بودم

مامانم کنارم روی صندلی کنارم بودو سرشو گذاشته بود روی لبه تخت و خوابیده بود

پدرم به دیوار جلوم تکیه داده بود
منو که دید آروم به طرفم اومد

≈بابا..

اومد کنار تخت وبا صدای آرومی گفت

°هییسس بزار مامانت بخوابه خیلی نگرانت بود

روی مبل کنارم نشست و ادامه داد

°خوبی؟؟درد نداری؟

سرمو به دو طرف تکون دادم

‌‌≈ایم اوکی

به دستم نگاه کردم
یکوچولو میسوخت ولی چیز خاصی نبود

نمیدونستم چی باید بگم
بگم برای چی همچین کردم؟
ولی تصمیم گرفتم قبل از اینکه ازم چیزی بپرسه خودم بگم
فک کنم این جوری بهتر باشه

‌‌≈بابا من..من نمی..

°جین میدونم نمیخواسی با خودت اینکارو بکنی و میدونم به موقعش خودت دلیل حال بدتو بهم میگی میگه نه؟؟

با سر تایید کردم
خیالم از این که نمیخواد بازپرسم کنه راحت شد البته خیلی وقت بود عوض شده بود
دیگه اینطوری نبود که هرکار خواستم بکنم بهم گیر بده
بیشتر برامون وقت میزاشت و هر وقت میخواستم حرف بزنم به حرفام گوش میداد
درسته مامانم بود ولی آخرش بعضی حرفارو نمیتونستم به مامانم بزنم یا بهتره بگم بعضی حرفا مردونس
قبلا هم وقتی میخواستم باهاش حرف بزنم به حرفام گوش میداد ولی خب خیلی کم پیش میومد باشه که بخواد حرفامو بشنوه

دستم که سالم بود رو گرفت و گفت

°ببین جین من میدونم سخته از دوستات دور شدی میدونم اونجا رو بیشتر از اینجا دوست داری ولی من چاره‌ای ندارم خودد دیده بودی اون موقع که کره بودم همش باید میومدم آمریکا و برمیگشتم من نمیخواستم اذیتت کنم اما کاری از دستم برنمیومد

‌‌≈چرا نزاشتین کره بمونم؟؟

°پسرم خودد که میدونی تو تنها وارث اموال منی خیلیا دنبالتن بعد من چجوری تورو تنها بزارم کره و بیام؟؟فقط سه سال..سه سال صبر کن بعدش هرکار خواستی بکن

‌‌≈یعنی بعد سه سال میزارین برگردم؟؟

°اون موقع دیگه به سن قانونی رسیدی بخوامم نمیتونم جلوتو بگیرم و تا اون موقع مطمئن میشم میتونی از خودت مواظبت کنی

این چیزی بود که میخواستم
فقط میخواد منتظر بمونم بیست سالم بشه اون موقع میتونم برگردم

Wₐᵢₜ..Donde viven las historias. Descúbrelo ahora