10-

346 80 12
                                    

چشمامو باز کردم
هنوز زیر پتو بودم و عرق کرده بودم
پتورو کنار زدم به دستم تکیه کردم و خواستم بشینم که درد شدیدی توی دستم حس کردم
آخ بلندی گفتم وچشمامو بستم

یه نفر سریع اومد بالای سرم و گفت

-چیشد؟؟

و دستمو گرفت
بهش نگاه کردم تهیونگ بود
مگه نرفته بود؟؟
چرا نرفته؟

یه لحظه باهام چشم تو چشم شد و سریع سرشو پایین انداخت
دستمو صاف کرد و خوابوندم و برگشت روی مبل نشست

≈مگه نگفتم برو چرا..

-نمیتونستم تنهات بزارم

وسط حرفم پرید بهش نگاه کردم اصلا بهم نگاه نمیکرد

≈ولی من میخوام تنها باشم اینجام پره پرستاره

چیزی نگفت
خیلی عصبی بودم
درسته به وجودش نیاز داشتم ولی نه تا وقتی عاشق کس دیگس
فقط میخواستم بره
حتی خودمم حال خودمو نمیفهمیدم

≈پاشو برو نمیخوام سربار کسی باشم

به طرف مخالفش نگاه کردمو گفتم
پووفی کشید و همونطور که موهاشو بهم میریخت پاشد به طرف تخت اومد
کنار تخت که رسید با دستش چونمو گرفت و صورتمو به طرف خودش کرد و بای صدای بلند گفت

-من نمیرم فهمیدی؟نه من خستم نه تو سربار منی انتظار نداری کسی که بزرگترین کمک زندگیمو بهم کردو اینجا ول کنم؟میمونم خواستی میتونی دلیل حال بدتو بهم بگی نخواستی هم نگو اصلا باهام حرف نزن اصلا هرکار میخوای بکن ولی من نمیزارم اینجا تنها بمونی تا وقتی مامانو بابات بیان میخوای تنها باشی؟باش میرم پشت در میشینم ولی نمیرم اوکی؟

عصبی بود
از صدای بلند و دادهاش معلوم بود
متعجب نگاش میکردم کمتر از یک متر باهام فاصله داشت و داشت سرم داد میزد
بعد از تموم شدن حرفاش برای آروم کردنش آروم سرمو تکون دادم
رفت عقب اخم روی صورتش از بین رفت

دیگه بهش نگاه نکردم سرم پایین بود داشتم حرفایی که بهم زده بود رو تجزیه وتحلیل میکردم

یعنی انقدر براش ارزش دارم‌که حاضر نیس تنهام بزاره؟
من بزرگترین کمکو بهش کردم؟؟چه کمکی؟کی؟؟
اصلا چرا بهم اهمیت میده؟
چرا ولم نمیکنه؟
چرا با کاراش منو بیشتر به خودش وابسته میکنه؟
ازش بدم میاد
از این حس بدم میاد
از این تپش قلب که امروز برای بار هزارم به سراقم اومده بدم میاد
کیم فاکینگ تهیونگ ازت بدم میاد

توی همین افکار بودم که با صدای خش دارش به خودم اومدم

-معذرت میخوام

≈چ..چیی؟؟

-معذرت میخوام ببخشید نباید سرت داد میزم

سرش پایین بود و با صدای اروم میگفت

Wₐᵢₜ..Where stories live. Discover now