Chapter 2

353 57 27
                                    

فکر کردین با این جمله، پسرک لااقل سر تکون داد و جونمیونو باهاش تایید کرد؟ خیر! گول خوردین!! "دو کیونگسو"یی که جونمیون گفت، انگار به کل تو دنیایی دیگه بود و حتی آدمای اینطرفو نمیشنید! اونقدر بی حرکت و خیره به نقطه ای بین پاها و زانوهای مرد مقابلش باقی مونده بود که این فکرو همزمان تو ذهن سه نفر دیگه القا کرد که: نکنه ناشنوا و لاله؟

جونمیون- اوکی، فعلا نمیتونیم بیشتر از این وقت تلف کنیم، تقریبا یه ربع از تایم کلاس رفته..کلاس این ساعتت با معلم اوهه، درسته چانیول؟ پس لطفا هردوشونو تا کلاستون همراهی کنین..

تن چرخیدۀ جونمیون سمتش و موج صداش، مجبورش کرد بالاخره نگاهشو از دو کیونگسویی که بدون کوچکترین اعتراضی این جو فشرده رو تحمل میکرد، بگیره تا بدنبال تکون تاییدی سرش، روی پاشنه هاش چرخی بزنه و قبل از اینکه کوتاه مکث کنه، سمت ساختمون اصلی قدم برداره..مکثی که فقط به این خاطر بود تا ببینه کیونگسو در چه حاله..

کیونگسویی که..انگار لااقل ناشنوا نبود! و اینو، چند قدمی که بدون اشاره و راهنمایی کسی پشت سرش جلو اومده بود، ثابت میکرد..

با وجود تایم نسبتا کوتاهی که طی ساعت کلاسش با اون پسر برخورد داشت اما فکرش برای بقیۀ روز از سرش خارج نمیشد..مخصوصا وقتی نشونه هایی ازشو بین صحبتای چندتا معلم دیگه هم پیدا میکرد..انگار اون پسر، نه فقط واسه خودش و جونمیون و چانیول، بلکه برای تقریبا همه خاص شده بود..

و اونایی هم که از این "تقریبا همه" جا مونده بودن، تا آخر همون هفته، کم کم بهشون اضافه شدن و این..اصلا خوب نبود! نه وقتی هیچکس نمیدونست مشکل دو کیونگسو دقیقا چیه و..همین میتونست گزک دست کسایی بده که دنبال فرصت میگشتن..کسایی مثل..خانوادۀ وو شاید؟!

تمام تایمای خالی چند روز پشت همشو به بحث و جدل با جونمیون گذروند..جونمیونی که سهون، اول فکر میکرد باور داره که رفتار دو کیونگسو یجور اعتراض به سبک نوجووناست نسبت به تغییر مدرسه ش و غیره، اما هرچی که هفته به آخرش نزدیکتر میشد، بیشتر از قضاوت عجولانه ش خجالت میکشید..!

جونمیون..در یک کلمه: میترسید! اگه این سوال واستون ایجاد شده که از چی؟ جواب میدم که شما چیزی راجع به کیم جونمیونی که در جوانی مدیریت همچون مدرسه ای رو برعهده داشت، نمیدونید! بی ربط بود؟ ولی واقعی که بود!! آرامش نیم بندی که تو مدرسه وجود داشت رو، جونمیون به راحتی بدستش نیاورده بود..و لااقل سهون بعنوان نزدیکترین آدم بهش تو اون مدرسۀ بزرگ، اینو میدونست..جونمیون خیلی چیزا رو تحمل کرد و تا هرجا که میتونست زحمت کشید تا بالاخره مدرسه رو به اون نقطه رسوند..بازم بی ربط بود؟ ولی حقیقت بود!!

ربط این قضایا به دو کیونگسوی ماجرا، دراین بود که این پسر، بدون موافقت مدیر کیم ما و حتی بدون حضور اون تو مدرسه ثبت نام شده بود و تا همینجا هم ممکن بود هر لحظه فریاد اعتراض والدین همیشه در صحنه بلند بشه..چه برسه به دعوای جنجالی روز اول ورودش و شاید حرکات غیرعادیش! و با وجود همۀ اینا هم، اگر هر اتفاقی میفتاد که یه سرش به پسرک مربوط میشد، این جونمیون میبود که زیر سوال میرفت..نه خانم یو عزیز که دانش آموز جدیدی رو تقریبا اواخر سال و بدون هیچ اطلاعاتی پذیرفته بود! و جونمیون..خب قطعا با در نظر گرفتن تمام این مسائل، تاحد امکان از چسبوندن هر مشکلی به دو کیونگسو خودداری میکرد..مثل بقیه، تفاوت هاشو میدید و متوجه بود که قطعا نشونه های خوبی نیستن اما زبونی چیزی رو تایید نمیکرد..

 [ℭ𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡] ༄𝓛𝓮𝓽 𝓘𝓽 𝓑𝓮 𝓨𝓸𝓾: 𝐏𝐇𝐈𝐋𝐀𝐔𝐓𝐈𝐀࿐Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt