Chapter 20

185 39 57
                                    

بعد از 7 سال، سرنوشت داشت از سر مینوشت..شاید فقط با آدما و حال و هوایی متفاوت..

دوباره این سهون بود که تو اتاقک دخمه مانند رختکن پشت سالنی که رزرو کرده بودن، به تصویرش تو آینۀ مربعی بزرگ چسبیده به دیوار، خیره بود و بازتاب نور چراغای کوچیک و بزرگ دورتا دور اتاقو تو چشمای بی حسش نظاره میکرد..

بازم این سهون بود که با باز شدن در و شنیدن "تا چند دقیقۀ دیگه میام دنبالتون..آماده باشید" مرد برنامه ریز عروسی، نگاه گنگش روی صورت متعجب مرد کش اومده بود و..گذاشت مرد زیرلبی با خودش بگه "چرا همچینه؟" و درو پشت سرش ببنده..

بازم سهون ساقدوش بود..اینبار نه ساقدوش عروس بلکه داماد! و بازم مثل 7 سال پیش، دخترک آشوب زدۀ وجودشو درحال رقص دیوانه وارش میدید..

وقتی مرد برنامه ریز طبق حرفش دنبالش اومد و تا جلوی در سالن و جونمیونی که پشتش ایستاده بود و از استرس مدام دستاشو تکون میداد هدایتش کرد، بازم همونقدر مرده و ربات وار بود..همونقدر بی رمق نگاهشو روی سرتاپای جونمیون بالا و پایین کرد وقتی ازش پرسید "خوب شدم سهون؟"..و بازم مثل 7 سال پیش نتونست جوابی بده چون درای سالن و موسیقی بلندی که از داخل میومد، اجازه شو نداد..

همزمان با جونمیون اما یه قدم جلوتر ازش به سمت محراب و ییشینگی که با نیش چاک خورده ایستاده بود کنار پدر روحانی و کایی که حکم ساقدوششو داشت، جلو میرفت و..سعی میکرد احساسات متناقضشو برای امشب دور بریزه و فقط روی خوشحالی دوستانش تمرکز کنه..زور زد تا برای امشب، برق نگاه کایو روی خودش باور کنه تا جشن بدون جنگ روانی فقط تموم بشه..بله! "باور کنه"..

سهون رسما باورشو به کای از دست داده بود..با گذشت یک ماه از اون تصادف ساختگی که چهار نفری برنامه شو چیده بودن، حال کیونگسو حالا کاملا خوب شده بود..لااقل از نظر سهون! کیونگسو روزای باقی موندۀ ترمو مثل بچه های عادی سر کلاس نشست، درس گرفت و جواب داد، شیطنت کرد، خندید و شور گرفت و..حالا بعد از تموم شدن امتحانات آخر سال، برای یه استراحت کوتاه قبل از شروع هفته های طوفانی و پایانی تا سونونگ، روی یکی از صندلیا کنار چانیول نشسته بود و چشماشو از روی کای تکون نمیداد..کایی که هنوز با کیونگسو در ارتباط بود چون اعتقاد داشت درمانش تکمیل نشده و نباید رهاش کنه..

اگرچه که کای بخاطر امتحانا -و کمابیش سونونگ- کمتر از قبل کیونگسو رو میدید یا باهاش تلفنی حرف میزد، اما همون هفته ای یکی دوبار تماس تصویری شونم گاها تا یک ساعت طول میکشید..و کای، اون "عوضی خائن"، تمام طول تماسشون لبخند به لب داشت و لحنش تماما مهربون و نرم بود..و انگار که تمام مشکلات دنیارو فراموش بکنه، به تک به تک "چرت و پرت"های کیونگسو با دقت گوش میداد..و سهون نمیخواست به یاد بیاره اون روزی رو که وقتی کای فهمید کارگاه چندروزۀ دکتر باس دعوت شده اما بخاطر کیونگسو نمیتونه بره چطور آشفته بود و بمحض تماس کیونگسو چقدر رفتارش متفاوت شد..

 [ℭ𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡] ༄𝓛𝓮𝓽 𝓘𝓽 𝓑𝓮 𝓨𝓸𝓾: 𝐏𝐇𝐈𝐋𝐀𝐔𝐓𝐈𝐀࿐Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin