Chapter 4

225 51 8
                                    

این جملۀ کای، نه تنها نشون میداد که احساس سهونو گرفته، بلکه حتی داشت احساس جدیدی رو درمقابل بهش انتقال میداد..احساسی که باعث شده بود قلب و مغزش حالا هم نوا بشن و سهونو احمقی بخونن که معلوم نیست منتظر چیه که فقط زل زده به کای و هنوز لباشو به اون دوتا صورتی کشیده به لبخند جلوش، نچسبونده..قلب و مغزی که بمحض حس شدن گرما و رطوبت لبای کای بین لبای خودش، آروم گرفتن و بجاش نواختن ملودی آرومی رو برای لذت بیشتر، تو وجودش شروع کردن..

لباشون، بین هم وول میخوردن، رها میشدن و دوباره با شدت بیشتری به هم میپیچیدن..با هر مکش، هردو بی تاب تر از قبل نفس میزدن واسه بیشتر خاموش کردن عطشی که از دلتنگی شعله کشیده و به جونشون افتاده بود..عطشی که اتفاقا برعکس، خاموش شدنی نبود!

دستای کای که کم کم دوباره راهشونو به پهلوها و کمر سهون پیدا کردن، سهون کف دستاشو روی سینۀ کای نشوند و با کششی که به گردنش داد، بوسه رو با صدای نسبتا بلندی حاصل از خیسی اتصالشون، شکست..

کای- داری منو..به اون بازیه دعوت میکنی؟

یه نفس زمان برد تا جمله شو بیرون بفرسته و حمله شو اینبار سمت گردن عقب رفتۀ سهون بکشه..سهونی که از حس مور مور شدن سلول به سلول تنش، چشم بسته بود و چرخش زبون کایو با عصبای لامسه ش دنبال میکرد..درست تا قبل از اینکه بخواد با دو دست سر کایو بچسبه و از پیشرویش به سمت لای باز شدۀ یقۀ لباس خوابش و نشستن دندونایی که به قصد مارک کردن، از گردنش روی قفسۀ سینه ش میلغزیدن، جلوگیری کنه..

- من دارم تورو به خودم دعوت میکنم..

گفت و نیشخند کج کایو به نظاره نشست..

کای- دیگه نمیخوای سهونی قهر کرده با لبای آویزون باشی، هوم؟

طوری پرسید که انگار اصلا جواب سهون واسش اهمیت نداره..و ضربۀ سختی که به سینۀ سهون وارد کرد و تا پای تخت عقبش روند، مُهر تایید همین بود..

- میخوام بجاش سهونی سکسی تو باشم..

نالۀ ضعیفی که از پشت لبای چفت شدۀ کای با چهرۀ درهم شده ش دررفت، علاوه بر یه لرز دیگه، یه ایدۀ قدیمی و نو هم به سهون منتقل کرد..ایده ای نه چندان پاک با این مضمون که: تا جان در بدن داره، برای شنیدن دوبارۀ اون صدا تلاش کنه..

با یه ضربۀ دیگه روی تخت افتاد اما قبلش موفق شده بود دستاشو به لبه های باز کت کای بند کنه و راحت تر از چیزی که فکر میکرد روی خودش بکشدش، پاهاشو دور کمرش بپیچه و با انگشتایی که بین موهای شونه زده ش میخزید، سرشو واسه بوسۀ پر از شهوت بعدی، پایین بکشه..بوسه ای اونقدر عمیق که ریه های هردوشونو از نبود اکسیژن به درد بیاره..

راه گرفتن سر انگشتای کای، از گردن سهون تا روی سینه ش، و باز شدن اولین دکمۀ لباسش، انگار اجازۀ سر بر آوردن گربۀ کمین کردۀ وجود سهون رو صادر کرد..گربۀ وحشی که رسما به کای یورش برد تا هرچه سریعتر کتشو از شونه هاش پایین بفرسته..و وقتی کای روی زانوهاش عقب کشید تا ترتیب خارج کردن کامل کت و به دنبالش پیراهنشو از تنش بده، با خیال راحت مشغول باز کردن کمربند و دکمه های شلوارش بشه..

 [ℭ𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡] ༄𝓛𝓮𝓽 𝓘𝓽 𝓑𝓮 𝓨𝓸𝓾: 𝐏𝐇𝐈𝐋𝐀𝐔𝐓𝐈𝐀࿐Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang