The first appearance of Satan

101 18 1
                                    

○یک سال میتونه برای هر کسی متفاوت باشه. برای من که زمان زیادی بود.
شاید چون بقیه اون سال رو پیش خانوادشون میگذرونن اما کی دلش میخواد با قاتلی مثل من وقت بگذرونه؟؟
اره درست مثل هر روز دیگه هیچ نامه ایی دریافت نکردم اگه روزی هم شخصی بیاد ملاقاتم تعجب میکنم!!
نصف ادمای این شهر از من متنفرن و ازم می‌ترسن برای کاری که حتی خودمم شک دارم تقصیر من باشه اما خیلی وقته دیگه به این چیزا اهمیت نمیدم چون از دست دادنش باعث شد دیگه از این دنیا زده بشم.
هر وقت بهش فکر میکنم ...
به لبهاش،به چشماش،به بند بند وجودش...قلبم درد می‌گیره اما چرا باید قاتل کسی شناخته بشم که عاشقش بودم؟
کسی که عاشقم بود؟
اما زمان چیز با ارزشی و باید قدرشو بدونيم چون روزی میرسه که از کارهاتون پشیمون میشین...مثل من...من پشیمونم کاش زودتر به عشقی که تو وجودم بود اعتراف میکردم شاید اونوقت از دستش نمی‌دادم.
میگن یک روزی میرسه که شخصی تورو می‌شکنه، از اون روز به بعد دیگه هیچ دردی حس نمی‌کنی.
داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگردن به دورانی که مثل هر انسا عادی دیگه ایی زندگی میکردم، کینگ هِنزل
اسم محل زندگی من این بود. کینگ هِنزل یک شهر کوچیک و توریستی بود که به دره های کوهستانی اش معروف بود. دره شیطان مکان زیبایی بود که بر اثاث افسانه های قدیمی جادوگر ها دور هم جمع می شدن و در حال اجرای مراسم خودشون رو کشتن تا روحشون رو به شیطان تقدیم کنن حتی میگن قبل از انجام این مراسم صدها نفر، اونجا قربانی شیطان و شیطان پرستانش شدن و خیلی ها هم اقدام به خودکشی کردن.
خب حالا بهتره با من آشنا بشین،من بیون چانیول هستم دانش اموز هجده ساله مدرسه ییگ یانگ. رشته تحصیلیم هنر و، توی تیم بسکتبال مدرسه هم دستی دارم. دوست و رفیق زیاد ندارم اما همون تعداد کم هم خب....جز کریس با بقیه خیلی صمیمی نيستم چرا که ترجیح میدم تنها باشم. ولی این چهار چوب تنهایی که درست کردم برای اون نیست. تنها و بهترین دوستم بکهیون، هر چند اگه بخوایم دقیق تر نگاه کنیم ما با هم برادریم. علاقه ما نسبت به هم جوری بود که بقیه رو هم متعجب میکرد دوتا پسر که به عنوان برادر های نا تنی باید خون همو بکنن تو شیشه انقدر هم رو دوست دارن و بهم اهمیت میدن که.. البته ما همیشه اینطوری نبودیم ما هم مثل هر برادر ناتنی دیگه ایی اون اولا با هم مثل تام و جری رفتار میکردیم. یکی از کارتون های مورد علاقه بکهیون هم بود.
برای اولین بار یک پسر بچه پنج ساله و هفت ساله که می خواستن سر به تن هم نباشه مخالف از اینکه مادر یا پدر جایگزینی داشته باشن اما...نمیدونم چطور اون نفرت دروغی تبدیل به علاقه برادری شد ...هر چند شاید اون علاقه بیشتر بود و من این فکرو داشتم.

.
.

کلید رو چرخوند و در لاکر رو باز کرد،لوازم اضافی رو گذاشت توی کمدش و کتابشو ورداشت.

بکهیون:هی یولی(:

با دیدن برادرش لبخندی اومد روی لبهاش.

چانیول:هی بکی چخبر؟

Baekhyun's Body🕯📜😈Where stories live. Discover now