The third appearance of Satan

46 14 0
                                    

کینگ هنزل پر از داستان ها و قصه های قدیمی و عجیب بود، جدا از دره شیطان درباره پری ها هم داستان می‌ساختن، درباره روح انسان های مرده یا درباره حیوونای وحشی و ابدی. برای همین تبدیل شده بود به یک شهر افسانه ایی و با تمام کوچیک بودنش درصد بالایی از توريست ها به اونجا میومدن.
یکی از داستانای دیگه این شهر مربوط می‌شد به رودخونه پایین دره که از وسط جنگل رد میشد. میگفتن روح شخصی اونجارو تسخیر کرده. داستان دختری که در دوره جنگ به عشقش نرسید و با لباس سفید عروسی خودشو توی ابهای روان و بی روح رودخونه خفه کرد.
میگن هر کسی که به اونجا بیاد تا شنا کنه پاهاش توسط روح اون دختر اسیر میشه و به عمق رودخونه میکشه، انقدر نگهش میداره که خفه شه..
خب از نظر بکهیون همش مزخرفات بود. اما این مزخرفات میتونه بدرد بخور باشه، چون الان به بهترین شکل داره ازش استفاده میکنه.
به وسیله شنا در ابهای سرد و کوهستانی رودخونه، خون رو از بدنش پاک کرد.
بعد از اینکه کاملا تمیز شد، بدن برهنش رو از اسکله چوبی بالا کشید و کنار وسایلش متوقف شد. حوله ایی که همراه خودش بود رو برداشت و موهاش رو خشک کرد. یکم هم به بدنش مالید تا لباس به تنش نچسبه..
و در اخر با پوشیدن یونیفرمش از داخل جنگل به سمت دبیرستان حرکت کرد.

●○●○☠○●○●○●☠○●○●

تقریبا نیم ساعت میشد که منتطرم کلاسش تموم شه، اما خبری ازش نیست؟
مونده بودم واقعا!!معلوم نیست کدوم گوریه؟!
با صدای تلفنم نگاهمو از بیرون پنجره به موبایلم دادم، نوشته روی صفحه نشون داد که مخاطب مادرمه پس لبخند زدم و با خونسردی که نگرانش نکنم جواب دادم.

چانیول:سلام مامان.

هیون جو:چانیولا!!عزیزم حالت خوبه؟!بکهیون چطور؟!

چانیول:البته مامان چرا نباشیم؟

هیون جو:منو پدرت تازه خبر دیشب بهمون رسید و واقعا نگران شدیم ببینم بکهیون اون دوتا رو میشناخت درسته؟

واقعا که شهر کوچیکیه!!
چطور انقدر سریع خبرا میچرخه اونم به مادرم که چین!!
لعنت به هر چی همسایه فضول!!

چانیول:اره...
نفس عمیق و ناراحتی کشید:دوستاش بودن.

هیون جو:ای وای پسر بیچاره من حتما خیلی غصه میخوره چانیولا حتما مراقب برادرت باش مفهوم شد اون الان بیشتر از هر وقتی بهت نیاز داره!!

متاسفانه نمی‌ذاره/:

چانیول:نگران ما نباش مامان
با نزدیک شدن بکهیون به ماشین بحث رو عوض کرد:بگو ببینم شما کی میایین؟

آخر جملش بکهیون درو باز کرد و نشست روی صندلی کنارش..

هیون جو:به پدرت گفتم بهتره برگردیم اونم بخاطر این قضیه نگران شد امروز صحبتا رو میکنیم اگه موافقت کردن فردا صبح برمیگردیم.

Baekhyun's Body🕯📜😈Where stories live. Discover now