The fifth appearance of Satan

39 9 0
                                    

وقتی چند ساعت قبل بهم زنگ زدن گفتن پروازشون تاخیر خورد طبیعتا زمانی که زنگ در رو زدن کسی که انتظار نداشتم ببینم مادرم بود.

چانیول:مامان!!بیون!!شما که قرار بود فردا بیایین.!

با خوشحالی اومدن جلو و بغلم کردن..

دو هیونگ:دلمون برات تنگ شده بود چانیول.

چانیول:منم همینطور.

هیون جو:سوپرایز شدی درسته؟

در جواب مادرم خندیدم:خیلی.

از هم فاصله گرفتیم که مامان شروع کرد به توضیح دادن.

هیون جو:راستش عمدا نگفتیم که سوپرایزتون کنیم.

دو هیونگ:چانیول بکهیون کجاست؟

بهش نگاه کردم، خودمم نمیدونستم اما نباید نگرانشون کنم.

چانیول:بیرونه فکر کنم یکم دیگه بیاد.

همون لحظه کلید چرخید و در خونه، پشت سرمون باز شد. بکهیون با دیدن ما سه نفر جلوی در سرجاش خشک شد.

هیون جو:بکی خوش اومدی!!

مامانم با ذوق رفت جلو و بغلش کرد..

بکهیون:مامان کی اومدی؟

خوشبختانه خوشحال بود پس همین کافی.

دو هیونگ:تازه رسیدیم عزیزم.

بکهیون اینبار لبخندی به پدرش زد:سلام بابا.

هیون جو:عزیزم کجا بودی؟

بکهیون:با دوستم بیرون بودم.

هر چند که مامان و بیون با شنیدن این جمله خوشحال شدن اما، من تنها یکی بودم که اصلا حرفشو باور نداشت چون خوب اونو میشناختم.

هیون جو:او عزیزم این عالیه که دوستای جدید پیدا کردی!!
دو هیونگ:حالت خوبه دیگه؟

بکهیون:اره چرا خوب نباشم؟

دو هیونگ:عزیزم ما خبر داریم؟

هیون جو:بابت دوستات واقعا متأسفیم.

بکهیون لبخندی زد:ممنون

دو هیونگ:ولی نگران نباش همهُ اینا یک روزی فقط یک کابوس بد میشه برات.

تمام مدت داشتم نگاه هاش رو انالیز میکردم، وقتی بیون این حرفو زد نگاهش خسته و عصبی بنظر میرسید.

بکهیون:ممنون پدر اما ترجیح میدم دوستام رو فراموش نکنم برعکس..
لبخندی زد:یکاری میکنم همه یادشون باشه.

مادرم با ناراحتی بغلش کرد:عزیزم تو خیلی خوبی.

دو هیونگ :حالا که دور هم جمع شدیم بهتره یک شام خانوادگی درست کنیم و بخوریم موافقین یکم جو عوض شه!!

چانیول:بنظر من که عالیه..

بکهیون که تازه صدای برادرش رو شنید نگاهشو داد بهش اما برعکس دو نفر دیگه واسه چند ثانیه بیشتر بهش خیره شد‌.

Baekhyun's Body🕯📜😈Where stories live. Discover now