وقتی چند ساعت قبل بهم زنگ زدن گفتن پروازشون تاخیر خورد طبیعتا زمانی که زنگ در رو زدن کسی که انتظار نداشتم ببینم مادرم بود.
چانیول:مامان!!بیون!!شما که قرار بود فردا بیایین.!
با خوشحالی اومدن جلو و بغلم کردن..
دو هیونگ:دلمون برات تنگ شده بود چانیول.
چانیول:منم همینطور.
هیون جو:سوپرایز شدی درسته؟
در جواب مادرم خندیدم:خیلی.
از هم فاصله گرفتیم که مامان شروع کرد به توضیح دادن.
هیون جو:راستش عمدا نگفتیم که سوپرایزتون کنیم.
دو هیونگ:چانیول بکهیون کجاست؟
بهش نگاه کردم، خودمم نمیدونستم اما نباید نگرانشون کنم.
چانیول:بیرونه فکر کنم یکم دیگه بیاد.
همون لحظه کلید چرخید و در خونه، پشت سرمون باز شد. بکهیون با دیدن ما سه نفر جلوی در سرجاش خشک شد.
هیون جو:بکی خوش اومدی!!
مامانم با ذوق رفت جلو و بغلش کرد..
بکهیون:مامان کی اومدی؟
خوشبختانه خوشحال بود پس همین کافی.
دو هیونگ:تازه رسیدیم عزیزم.
بکهیون اینبار لبخندی به پدرش زد:سلام بابا.
هیون جو:عزیزم کجا بودی؟
بکهیون:با دوستم بیرون بودم.
هر چند که مامان و بیون با شنیدن این جمله خوشحال شدن اما، من تنها یکی بودم که اصلا حرفشو باور نداشت چون خوب اونو میشناختم.
هیون جو:او عزیزم این عالیه که دوستای جدید پیدا کردی!!
دو هیونگ:حالت خوبه دیگه؟بکهیون:اره چرا خوب نباشم؟
دو هیونگ:عزیزم ما خبر داریم؟
هیون جو:بابت دوستات واقعا متأسفیم.
بکهیون لبخندی زد:ممنون
دو هیونگ:ولی نگران نباش همهُ اینا یک روزی فقط یک کابوس بد میشه برات.
تمام مدت داشتم نگاه هاش رو انالیز میکردم، وقتی بیون این حرفو زد نگاهش خسته و عصبی بنظر میرسید.
بکهیون:ممنون پدر اما ترجیح میدم دوستام رو فراموش نکنم برعکس..
لبخندی زد:یکاری میکنم همه یادشون باشه.مادرم با ناراحتی بغلش کرد:عزیزم تو خیلی خوبی.
دو هیونگ :حالا که دور هم جمع شدیم بهتره یک شام خانوادگی درست کنیم و بخوریم موافقین یکم جو عوض شه!!
چانیول:بنظر من که عالیه..
بکهیون که تازه صدای برادرش رو شنید نگاهشو داد بهش اما برعکس دو نفر دیگه واسه چند ثانیه بیشتر بهش خیره شد.
YOU ARE READING
Baekhyun's Body🕯📜😈
Horror🩸completed 💀Couple:chanbaek ver 🩸Write by: nana.pink🐷 💀Gener: horror,romance, 🩸school life,sad end, smut 🔞 👿short story 🖤started:21 July (2022) 💔finished:18 September (2022) ◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇ یک سال میتونه برای هر کسی متفاوت باشه. برای من که ز...