The first appearance of Satan

78 11 0
                                    

●یک سال میتونه برای هر کسی متفاوت باشه. برای من که زمان زیادی بود.
شاید چون بقیه اون سال رو پیش خانوادشون میگذرونن اما کی دلش میخواد با قاتلی مثل من وقت بگذرونه؟؟
درست مثل هر روز دیگه، هیچ نامه ایی دریافت نکردم حتی اگه روزی هم شخصی بیاد ملاقاتم تعجب میکنم!!
نصفه آدمای این شهر از من متنفرن و ازم می‌ترسن. البته برای کاری که حتی خودمم شک دارم تقصیر من باشه؟ هرچند، خیلی وقته دیگه به این چیزا اهمیت نمیدم چون از وقتی که از دستش دادم باعث شد دیگه از این دنیا زده بشم.
وقتی که چشمام رو میبندم و بهش فکر میکنم،
به لبهاش،به چشماش،به بند بند وجودش...قلبم درد می‌گیره. اما چرا؟ چرا باید قاتل کسی شناخته بشم که عاشقش بودم؟
کسی که عاشقم بود؟
زمان چیز با ارزشی و باید قدرش رو بدونيم چون روزی میرسه که از کارهاتون پشیمون میشین...مثل من...من پشیمونم کاش زودتر به عشقی که تو وجودم بود اعتراف میکردم شاید اونوقت از دستش نمی‌دادم.
میگن یک روزی میرسه که شخصی تورو می‌شکنه، از اون روز به بعد دیگه هیچ دردی حس نمی‌کنی.
داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگردن به دورانی که مثل هر انسا عادی دیگه ایی زندگی میکردم، کینگ هِنزل
اسم محل زندگی من این بود. کینگ هِنزل یک شهر کوچیک و توریستی بود که به دره های کوهستانی اش معروف بود. دره شیطان مکان زیبایی بود که بر اثاث افسانه های قدیمی جادوگر ها دور هم جمع می شدن و در حال اجرای مراسم خودشون رو می کشتن تا روحشون رو به شیطان تقدیم کنن حتی میگن قبل از انجام این مراسم صدها نفر، اونجا قربانی شیطان و شیطان پرستانش شدن و خیلی ها هم به شکل باور نکردنی اقدام به خودکشی کردن.
خب حالا بهتره با من آشنا بشین،من پارک جونکوک هستم دانش اموز هجده ساله مدرسه ییگ یانگ. رشته تحصیلیم هنر و، توی تیم هاکی مدرسه هم دستی دارم. دوست و رفیق زیاد ندارم اما همون تعداد کم هم خب....البته جز نانجون با بقیه خیلی صمیمی نيستم چرا که ترجیح میدم تنها باشم. ولی این چهار چوب تنهایی که درست کردم برای اون نیست. تنها و بهترین دوستم جیمین، هر چند اگه بخوایم دقیق تر نگاه کنیم ما با هم برادریم. علاقه ما نسبت به هم جوری بود که بقیه رو هم متعجب میکرد دوتا پسر که به عنوان برادر های نا تنی باید خون همو بکنن تو شیشه انقدر هم رو دوست دارن و به هم اهمیت میدن که..
هر چند که ما همیشه اینطوری نبودیم ما هم مثل هر برادر ناتنی دیگه ایی اون اولا با هم مثل پلانکتون و اقای خرچنگ رفتار میکردیم. یکی از کارتون های مورد علاقه جیمین هم بود.
اولین دیدار یک پسر بچه شش ساله و هشت ساله که می خواستن سر به تن هم نباشه مخالف از اینکه مادر یا پدر جایگزینی داشته باشن اما...نمیدونم چطور اون نفرت دروغی تبدیل به علاقه برادری شد ...هر چند شاید اون علاقه بیشتر بود و من انکارش میکردم.

.
.

کلید رو چرخوند و در لاکر رو باز کرد،لوازم اضافی رو گذاشت توی کمدش و کتابشو ورداشت.

Jimin's Body 🕯📜😈Where stories live. Discover now