تشویق اطرافیانش توی گوشش اکو شد و لبخندی تیز روی صورتش نمایان شد.
رائون وُ مردی که رویای پیروزی داشت در حالی که همیشه بازنده نامیده میشد.
چطور شده که الان اون با کلمه بازنده همرو مسخره میکنه؟ انگار یک روزه ورق چرخید. هر چند برگه های زندگی هیچ وقت پایدار نیستن.:تبریک میگم این دهمین برد پر افتخارته.
رائون به زنی که کنارش وایستاده بود نگاه کرد:ممنون.
:راز موفقیت رو به ما هم بگو؟
بقیه افراد اون جمع هم سر تکون دادن و دوباره تشویق کردن.
رائون:دوست دارید بدونین؟
:البته!!
:هر چند که بنظرم به استعداد ربط داره اما اگه چیزی هست به ما هم بگو؟
مرد پوزخندی زد:استعداد.. درسته اما...
به صندلیش پشتی داد و به نگاه های منتظری که بهش خیره بودن لبخند زد:بجای اِنجیل و کتاب مقدس به شیطان ایمان بیارید.هر چند که بقیه اینو هم یکی از چندین شوخی اون روزش گرفتن اما هیچ کس از حقیقت کثیف اون جمله خبر نداشت.
نگاه مرد بیست و هشت ساله به دنس فلور رفت، با دیدن اون پسر اونم برای سومین بار توی یک روز، دقیقا توی همین کلاب لبخند منزجر کننده ایی زد.
این به این معنا نیست که مرد جذابی نبود نه اتفاقا جذابیتش بیش از اندازه بود اما خودش هم میدونست بدون پول جذابیت بدردش نمیخوره و تا موقعی که بازنده باشه یک ادم تو سری خوره.
تمام مدت حرکات بدن اون پسر جون رو با چشمای گرسنش دنبال کرد، نگاهش، حرکات تحریک کنندش، زمانی که زبونشو بیرون آورد و بیش از اندازه سکسی بنظر اومد.
انقدر خیره موند که از اطرافش هم سر در نمیورد، بار اول، قسمت بار کلاب به اون پسر برخورد کرد و با دیدن چشماش مجذوب شد، بار دوم بدن هاشون به هم خورد اما اون پسر متوجه نشد. اینبار هم جلوی چشماش اینطوری خودشو نشون میداد واقعا دیوونه کننده بود.
با دیدن فاصله گرفتنش از دنس فلور، این رو یک فرصت طلایی دید تا بره و باهاش حرف بزنه. پس بی معطلی از جاش بلند شد و به سمتش حرکت کرد.
متوجه شد داره کتش رو بر میداره تا بره پس سرعتش رو بیشتر کردو به محض رسیدن بهش بازو هاشو گرفت و برگردوند سمت خودش.رائون:توجهم رو جلب کردی پسر جون، هر چند میدونم که میدونی؟نه؟
جیمین لبخندی زد:سعی نکردم اما خوشحالم که خوشتیپی مثل شما توجهش نسبت بهم جلب شده.
اون مرد به طور کثیفی زبونشو کشید روی لب پایینش، بعد جیمین رو کشید جلو و به خودش نزدیک تر کرد.
و در گوشش گفت:میخوای یکجای خلوت تر با هم حرف بزنیم؟
ازش فاصله گرفت و شاهد نیشخند پسر مقابلش شد.
●○●○☠○●○●○●☠○●○●
بعد از رفتنش بهش پیام دادم و با بهانه هایی مثل "متاسفم این چند وقت من حالم زیاد خوب نیست" یا" درک میکنم ازم ناراحت باشی و هر تصمیمی بگیری بهت احترام میزارم" و پاسخی که گرفتم واقعا مبهوتم کرد.
لیسا در جواب بهم گفت(درکت میکنم مشکلی نیست..فردا تو مدرسه میبینمت عشقم)
من انتطار پرخاشگری، عصبانیت یا هر چیز دیگه ایی رو داشتم مثلا "دیگه تمومه باهات بهم میزنم"یا حتی "حاضر نیستم یک ثانیه هم تحملت کنم" یا هر چیز دیگه ایی مثل اینا اما نه...اون گفت درک میکنه و به عنوان یک دختر این عحیب بود.
شاید هم چیزی بود که من میخواستم و چون بهش نرسیدم عصبی شدم..
از وقتی جیمین از اون در رفت بیرون کلافگی من هزاران برابر شد. یک حالی داشتم که میخواستم بخوابم و بلند نشم.
YOU ARE READING
Jimin's Body 🕯📜😈
Horror😈completed 💀Couple:jikook ver 😈Write by: nana.pink🐷 💀Gener: horror,romance, 😈school life,sad end,smut 🔞 🩸short story 🖤started:21 July (2022) 💔finished:18 September (2022) ◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇ یک سال میتونه برای هر کسی متفاوت باشه. برای من که زمان...