سیتاره ی مرا بدهید(✪ω✪)♡
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺جونگکوک به محض دیدن تهیونگ با ماسک روی صورتش، چشماش رو تو کاسه چرخونده بود و با غرغر ماسکش رو پایین کشید.
با لبخند بزرگی که سی و دوتا دندونش رو نشون میداد، دستی تو موهای تازه مشکی شده اش کشید و بهمشون ریخت.
اون با موهای مشکی بیشتر شبیه یه پسر بچه ی دبیرستانی میشد؛ ریزه میزه تر و خوردنی تر بنظر میرسید و جونگکوک دلش میخواست انقدر تو بغلش فشارش بده تا نفسش بند بیاد.وقتی به چشمای درشت شده از تعجب تهیونگ که خیلی کیوت بنظر میرسیدن نگاه کرد، یکی از لاس هایی که به تازگی یاد گرفته بود رو به زبون آورد.
-تو دوربینی؟ آخر هر وقت بهت نگاه میکنم لبخند میزنم.برای اولین بار بود که واکنش تهیونگ رو به لاس های سه در چهارش میدید.
طوری کیوت نگاهش رو به اطراف داد و انگار که براش مهم نبود یا فراموش کرده که ماسکی روی صورتش نیست، با کمی لکنت گفت:
_ب-بیا بریم توو خودش جلوتر از جونگکوک به سمت ورودی شهر بازی رفت.
جونگکوک با حفظ نیش شل شده اش پشت سرش رفت تا شب خوبی براش بسازه.. . . . . .
با لبخندی که از سرشب به لبش سنجاق شده بود بی توجه به نوتیف های پشت سر هم توییترش، اونو تو جیبش گذاشت و با نگاه مفتخری به تهیونگ که همه ی هدف ها رو با توپ میزد نگاه کرد.کمی طول کشیده بود یخ پسر باز بشه و برای بازی به هیجان بیاد؛ اما جونگکوک کار خودشو بلد بود. بلاخره تونسته بود بازی مورد علاقه ی تهیونگ رو پیدا کنه و از دیدن صورت شادش که صد برابر زیباترش میکرد لذت ببره.
دیگه مثل اوایل بخاطر شلوغی معذب نبود ولی با اینحال جونگ کوک متوجه میشد که پسر هر چند دقیقه یکبار به پشت برمیگرده تا از حضور جونگکوک کنار خودش مطمئن بشه و بعد دوباره به ادامه ی بازیش برمیگشت.جونگکوک تجربه ی احساسی زیادی نداشت ولی میدونست این حالت هاش عادی نیست.
طوری که هر نگاه منتظر و محتاطش، یا لبخند دندونیِ بانمکش مستقیم روی تپش قلبش تاثیر میذاشت بی دلیل نبود.
جونگکوک با اینکه کمی بی تجربه بود و میترسید، اما حس خوبی داشت.
YOU ARE READING
𝙢𝙮 𝙡𝙞𝙩𝙩𝙡𝙚 𝙨𝙚𝙘𝙧𝙚𝙩[αυ]✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] کیم تهیونگ.. اگه بخوای از همکلاسی هاش بپرسی که اون چه کسیه، اونها مطمئناً میخندن و با تحقیر میگن یه پسر آنتی سوشال که همیشه موهای آشفته اش روی چشماش ریخته و بخاطر اینکه خیلی زشته، همیشه ماسک میزنه. . . اما اگه از خودش بپرسی...