⇚چـپـتـر اول
━━━━━━「🦋」━━━
«شانگهای»
شیائو جان در پشت سرش رو قفل کرد و یک لبخند موذی روی صورت جذابش ظاهر شد. حین اینکه لبش رو لیس میزد، زن رو روی تخت هدایت کرد و اون رو وادار به خوابیدن کرد و مشتاقانه زن رو بوسید. به محض شروع رابطه، فشار عصبیای که از کارش در بیمارستان بینالمللی شانگهای گرفته بود، درحال انفجار بود. داشتن سه تا جراحی سنگین از صبح تا شب، جمعیتی زیادی از بیمار، سوپروایزرهای آزاردهنده-امروز یه روز جهنمی بود.
خوشبختانه، صورت جذابش، ظاهر ظریف و لبخند ترسناک و انرژی بویفرند متریالش باعث شده بود که به راحتی هر زنی رو برای به فاک دادن پیدا کنه و هر دفعه مشهورترین و خوشتیپترین مجرد توی کلوپهای شبانه باشه.
این سبک زندگیای نبود که نیاز داشته باشه ولی چیزی بود که در حال حاضر داشت و فقط میخواست تا اونجایی که میتونه ازش لذت ببره. به علاوه، اون زنها هم مشتاق بودن که به فاک برن مثل بیابونی که نیاز به بارون داره.
شیائو جان به ارگاسم رسید و کامش رو تا آخرین قطره تخلیه کرد و بعد از انداختن کاندوم توی سطلآشغال، به کمر دراز کشید و سعی کرد تا نفسی تازه کنه.
یه سکس فوقالعاده دیگه، با... حالا هرکسی!
شیائو جان بعد از نیمهشب به خونه رسید. یک قانونی داشت؛ اینکه هیچوقت زنها رو به خونش نیاره. همیشه با اونها به هتل میرفت. درسته که عاشق زنها بود ولی خونهش جزو حریم خصوصیش بود و میخواست همینطوری هم نگهش داره.
روز بعد شیائو جان با حال فوقالعادهای به بیمارستان رفت. وو جیاچنگ با نیشخندی روی صورتش در نهارخوری سر میزش بهش اضافه شد.
"چیه؟" شیائو جان در حالی که نوشنیدنیش رو با نی مینوشید بهش خیره شد.
جیاچنگ دستش رو بالا برد. یک کاغذ کوچیک بین انگشتاش بود.
شیائو جان نگاه نزدیکتری انداخت و اخمی کرد. "شماره تلفن؟"
جیاچنگ ابروهاش رو بالا برد و لبخند عریضی زد.
"شماره کیه؟" شیائو جان دوباره پرسید.
"میخوای بدونی؟" جیاچنگ با شیطنت در جواب پرسید.
"میخوام بدونم؟" شیائو جان بهدقت بهش نگاه کرد و به آرومی پوزخندی روی صورتش ظاهر شد و باعث شد جیاچنگ سری تکون بده.
"بهش زنگ بزن..." جیاچنگ کاغذ رو روی میز گذاشت و به سمت شیائو جان سر داد.
"اسمش چیه؟" شیائو جان کاغذ رو گرفت و بهش خیره شد.
"یویو..."
"یویو..." صدای شیائو جان به سکوت ختم شد. حتی اسمش هم روی لبهاش خیلی نرم بود. "چطور من رو شناخت؟"
"اوه بیخیال...!" جیاچنگ اخمی کرد و کمرش رو به صندلی تکیه داد، "کیه که دکتر شیائو جان، مشهورترین مجرد توی کلاب رو نشناسه؟ هر زنی آرزوشه که توسط تو به فاک بره."
شیائو جان به آرومی خندید، به این قضیه که بهخاطر جذابیتش هیچ زنی ردش نمیکرد، کاملا آگاه بود. "بهش زنگ میزنم"
"حتما انجامش بده!"
"امشب میری کلاب؟"
جیاچنگ سرش رو تکون داد. "امشب ایآر دارم"
"آه...باشه. پس حدس میزنم امشب کل منطقه دست منه؟" شیائو جان نیشخندی زد.
"تا جایی که میتونی ازش لذت ببر چون فردا این منم که دارم منطقه رو میدزدم!" جیاچنگ در حالی که چند ضربه به شونه شیائو جان میزد، بلند شد.
"آره، ادامه بده و امتحانش کن. تا ابد!" شیائو جان گفت. گوشیش رو بیرون آورد و شماره رو گرفت.
"الو...؟" بعد از چهار بوق یه صدای نرم و مورمورکنندهای اومد.
"آه... سلام. براساس صدای نرمت، تو باید یویو باشی..." شیائو جان با حالت لاس زدن جواب داد.
زن خندید. "دکتر شیائو جان..."
شیائو جان به آرومی خندید. "چطوریه که با شنیدن صدات احساس هیجان میکنم؟"
زن دوباره خندید. "پس من واقعا میخوام بدونم اگه همدیگه رو ببینیم چی میشه..."
"همین الان میتونم با جزئیات جوابت رو بدم اما شرط میبندم که نمیخوای بشنویش..." شیائو جان با شیطنت گفت.
"اوه...؟ چرا اینطوری فکر میکنی؟" بهنظر میومد یویو سوپرایز شده.
"چون به این اعتقاد دارم که ترجیح میدی باهات انجامش بدم تا اینکه بهت بگمش، درست میگم؟"شیائو جان زمزمه کرد، وقتی شنید نفس زن توی سینهاش حبس شد، پوزخندی زد. آه... بالاخره طعمه به تله افتاد!
"من... من ازش... خوشم اومد..."یویو بالاخره صداش رو پیدا کرد.
شیائو جان خنده آرومی کرد. "پس توی کلاب؟"
"آره، توی کلاب..."
"میبینمت... یویو..." شیائو جان وقتی میخواست اسمش رو صدا کنه از قصد زمزمه کرد و با شنیدن دوباره حبس شدن نفسش نیشخند زد.
شیائو جان لبخندی زد، نگاهش رو به دوردست انداخت و احساس راضی بودن از خودش رو داشت.
اون شب کلاب انقدر شلوغ نبود برای همین برای شیائو جان پیدا کردن زنی توی لباس آبی با دستبند یاقوتی دور مچش که روی صندلی بار نشسته و یه لیوان کوکتل روبهروشه، آسون بود.
"یه خانم زیبا توی لباس آبی... درست مثل ماه توی آسمون شب..." شیائو جان درحالی که کنارش نشست، گفت.
زن سرش رو چرخوند و لبخندی زد.
شیائو جان لیوانش رو بالا برد و مقابل لبهاش قرار داد بدون اینکه چشماش رو از یویو بگیره. بهآرومی نوشیدنیش رو مزهمزه کرد و باعث شد سیبگلوش با شیطنت تکون بخوره. بااینکه چراغها کمنور بودن ولی شیائو جان میتونست سرخ شدن گونههای یویو رو ببینه.
یویو به سمت دیگهای چشم چرخوند و سعی کرد خودش رو کنترل کنه.
شیائو جان لبخندی زد. با صبوری منتظر موند تا یویو یکبار دیگه بهش زل بزنه و وقتی اینکار رو کرد، شیائو جان سرش رو کج کرد و پوزخندی زد.
"خب، چطور میتونم کمکت کنم؟" شیائو جان پرسید و لیوانش رو پایین آورد و روی میز بار گذاشت.
یویو جرعهای از کوکتلش رو نوشید و لبخند کوچیکی زد. "اونها گفتن دکتر شیائو بهطورغیرقابل باوری جذابه و من تاییدش میکنم."
"آه... جالبه..."
"چی جالبه...؟"
"طوری که راجع بهش کنجکاو بودی و قصدِ تاییدش رو داشتی..."
یویو بهنرمی خندید.
"انقدر کنجکاو بودی که همهچی رو راجع به من بفهمی...؟" شیائو جان با شیطنت ابروهاش رو بالا داد.
یویو لب پایینش رو گاز گرفت و سعی کرد خجالتش رو بروز نده.
شیائو جان بهآرومی دستش رو جلو برد تا دست یویو رو بگیره.
یویو یهکم لرزید ولی رد نکرد.
شیائو جان دستش رو بالا آورد و بهنرمی پشت دست یویو رو بوسید، "خوشحال میشم خودم رو برات شرح بدم..." وقتی چشماشون بهم قفل شده بود، شیائو جان روی دست یویو زمزمه کرد.
شیائو جان عاشق سکس بود ولی هیچوقت به خودش اجازه نمیداد که شب رو با سکسپارتنرش بگذرونه. معمولا اونها رو به هتل میبرد و بعد از تموم شدن کارشون، ازشون خداحافظی میکرد. این اولین بار بود که توی خونهی زن، اون رو به فاک داده بود. این قطعا از روی عادت بود.
شیائو جان توی نشیمن ایستاده بود و میخواست به خونهش بره که مردی داخل شد و با گیجی بهش نگاه کرد.
"آه... بابا..." صدای یویو از پشت شیائو جان اومد.
شیائو جان لبخندی زد. بدترین سناریو اینه که پدر سکسپارتنرش رو ملاقات کنه، "قربان..."
پدر یویو سری تکون داد و به یویو نگاه کرد. "دوستته؟"
یویو سر تکون داد.
"بفرما بشین..." پدرش به شیائو جان گفت.
شیائو جان احساس بدبختی میکرد ولی درنهایت وقتی که یویو هم کنار پدرش و چسبیده بهش نشست، مجبور شد بشینه.
"اسمت چیه؟" پدرش پرسید.
"شیائو جان قربان..." شیائو جان جواب داد. بهدقت به پدر یویو نگاهی انداخت؛ یک مرد میانسال، پرجذبه، با چند تار مویی که شروع به سفید شدن کرده بودن، کاملا چاق و طوری که به شیائو جان نگاه میکرد، کمی تیز بود ولی نه ترسناک.
"چطور با دخترم آشنا شدی؟" دوباره سوال پرسید.
"واقعیتش، ما فقط چند وقته که باهم آشنا شدیم..." شیائو جان گفت. خب، اون نمیتونست بگه که اونها تازه همدیگه رو برای بهفاک دادن توی کلاب ملاقات کردن!
بهنظر میومد یویو میخواد جوابش رو بده، "شیائو جان دکتری توی بیمارستان شانگهایه..." یویو اضافه کرد، "وقتی من چکآپ عمومی داشتم، همدیگه رو ملاقات کردیم!"
پدر سری تکون داد. "دکتر؟ توی چه تخصصی؟"
"جراحی ارتوپد، قربان..." شیائو جان جواب داد.
پدر دوباره سرش رو تکون داد؛ بهنظر میومد درحال فکر کردن بود.
"بابا، اون باید بره خونه. فردا باید کار کنه..." یویو گفت و با ملایمت بازوی پدرش رو نوازش کرد.
"آه، درسته..." پدر کوتاه جواب داد.
شیائو جان بلند شد و بدنش رو خم کرد. " از حضورتون مرخص میشم."
چند روز بعد، شیائو جان بعد از جراحی، درحال گذاشتن چای سبزش روی میزش بود که جیاچنگ به سمتش دوید.
"بخون..." جیاچنگ درحالی که نفسنفس میزد، روزنامه رو به شیائو جان داد.
"بعدا میخونمش. الان سردرد دارم..." شیائو جان با بیحالی گفت.
"همین الان!" جیاچنگ بهش خیره شد.
"آه!" شیائو جان روزنامه رو گرفت و بالای صفحه رو خوند.
عضو دیوان کل از وزارت دفاع ملی، ژنرال چانگ ییهونگ، به قتل رسید.
شانگهای، 27 می رو خوند.
خبر شوکهکنندهای که باعث آزردن مردم شد: جسد ژنرال چان ییهونگ بههمراه خانوادهش؛ همسرش یو ونیان و دخترش چانگ یویو در محل سکونتش در شانگهای، روز چهارشنبه بهتاریخ 26 می 2019 در ساعت 19:45 پیدا شد. پلیس از دادن هر بیانیهای اجتناب ورزید زیرا پرونده به سرعت توسط تیم تحقیق ویژه تحتنظر وزیر دفاع گرفتهشد.
ژنرال چان ییهونگ عضو دیوانکل از وزارت دفاع ملی از سال 2018 تا 2023 بود و تا امروز به مدت یک سال و 65 روز به کشور خدمت کردهاست.
"یویو..." شیائو جان زمزمه کرد. ناگهان زمانی که با یویو بود از توی ذهنش گذشت، حتی دیدار کوتاه با پدرش.
"آره، یویو..." جیاچنگ گفت.
شیائو جان به روزنامه نگاه کرد و ایندفعه با جدیت بیشتری اون رو خوند. "اونها کشته شدن...؟"
"اینطور به نظر میرسه."
شیائو جان نفسی عمیقی بیرون داد، "جسدهاشون رو اینجا فرستادن؟"
"نه. ارتش اونها رو تحویل گرفته."
شیائو جان دوباره سر تکون داد. شیائو جان دکتر بود و با مرگ آشنا بود، ولی خوندن خبر کشته شدن سکسپارتنرش همراه کل خانوادهاش، بااینکه پدرش ژنرال بود، شیائو جان رو یهجورایی کنجکاو میکرد.
"دختر خوبی بود..." زیر لب گفت.
مرگ ژنرال چانگ ییهونگ بهسرعت منتشر شد و توی کلاب، مردم راجع به یویو حرف میزدن و برای مرگ غمگینی که توی سن جوونی داشت متاسف و ناراحت بودن.
"هی، یه بسته داری!" صبح روز بعد درحالی که شیائو جان پشت میز مشغول چککردن پرونده پزشکی یکسری از مریضهاش بود، جیاچنگ پاکتی قهوهایرنگی رو بهش داد.
شیائو جان پاکت رو گرفت و ابروهاش گره خورد. "عجیبه..."
پاکت سادهای بود. نه فرستندهای نه مقصدی.
"چیه؟" جیاچنگ درحالی که به میز تکیه میداد، دستهاش رو جلوی سینهش حلقه کرد.
"مطمئنی که این برای منه؟ اسمی اینجا نیست."
"اون مرد خیلی واضح گفت که باید این رو به دکتر شیائو جان، جراح و متخصص اروتوپد بدم. چندتا جراح به اسم شیائو جان داریم اینجا؟" جیاچنگ گفت.
"اون مرد؟کدوم مرد؟" شیائو جان به جیاچنگ نگاه کرد.
"پیک!"
ابروهای شیائو جان گره خورد، "باشه، بعدا چکش میکنم."
"باشه..."
شیائو جان پاکت رو داخل کشو گذاشت و قبل از روتینش، به چککردن پروندههای پزشکی ادامه داد.
شب بود و داشت برای رفتن به خونهاش آماده میشد که چشمش به پاکت خورد و وقتی فلشی رو داخلش دید، حتی بیشتر از قبل گیج شد.
"این دیگه چه کوفتیه...؟" شیائو جان با خودش زمزمه کرد و با گیجی به فلش خیره شد.
فلش رو داخل کیفش گذاشت و به خونه رفت، به سرعت به سمت لپتاپ رفت و فلش رو بهش متصل کرد.
روی صفحه بهطور مستقیم فایلی به اسم "طبقهبندیشده" ظاهر شد. شیائو جان روی فایل کلیک کرد و دو فایل دیگه به اسمهای "لیست" و "تشریح" مشخص شد.
شیائو جان روی فایل لیست کلیک کرد و نوشتهای حاوی اسمهایی ظاهر شد. 45 اسم که بعضی از اونها وزیر بودن.
شیائو جان یخ زد. این دیگه چه جهنمی بود...؟
شیائو جان روی فایل "تشریح" کلیک کرد و نوشتهی دیگهای ظاهر شد. نه اون نوع از نوشته، از نوعی که باعث سیخ شدن موهات میشه و آرزو میکنی میتونستی زمان رو به عقب برگردونی تا اون رو نبینی.━━━━━━「🦋」━━━
ممنون از مترجم و ویراستار عزیز این فیک که این پارت رو آماده کرده، با ووت و کامنتهای زیباتون بهش انرژی بدین🥰❤💚
Translator & Editor: Nick
YOU ARE READING
「𝐓𝐡𝐞 𝐔𝐧𝐞𝐱𝐩𝐞𝐜𝐭𝐞𝐝␋𝐁𝐉𝐘𝐗」
Fanfictionﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ غیر منتظره › ⌑ کاپل ‹ ییجان␋ییبوتاپ › ⌑ ژانر ‹ ارتشی ، پزشکی ، درام ، هپی اند › ⌑ روز آپ ‹ دوشنبهها › ⌑ نویسنده ‹ FransPietersz › ⌑ مترجم ‹ Nick › ⌑ ویراستار ‹ Nick ›