⇚چـپـتـر هفتم
━━━━━━「🍸」━━━"واقعا الان میخوای به فاک دادنم رو ببینی؟" جان پرسید.
ییبو اول به جان و بعد به زن نگاه کرد و بالاخره متوجه شد که زن هنوز لباسش رو نگه داشته و با حالت معذبی روی تخت جابهجا میشد.
"لعنت!" جان در حالی که در رو باز میکرد فحش داد. "گورتو گم کن!"
ییبو سرش رو به معنی رد کردن حرفش تکون داد.
"گفتم گورتو گم کن!" جان با بیصبری داد زد.
ییبو بلند شد و با سردی بهش نگاه کرد.
"ستوان وانگ!" جان با عصبانیت داد زد.
ییبو درحالی که خارج میشد فکش فشرده شد و زمانی که از کنار جان گذشت، نگاه «با-من-در-نیفت» بهش انداخت.
به محض خروج ییبو، درست پشتسرش، در کوبیده شد ولی ییبو به خودش زحمتی نداد تا اینچی تکون بخوره تا دوساعت بعد وقتی که در باز شد.
"برو کنار" صدای جان بهصورت خشمگینی اومد.
ییبو برگشت و اول به جان با حالت سردی نگاه کرد و بعد بالاخره کنار رفت.
"بریم خونه..." جان کوتاه گفت.
ییبو بدون حرفی به دنبالش راه افتاد. جان حین مسیرشون به خونه کلمهای حرف نزد ولی بهمحض رسیدن به خونه، دیگه نتونست عصبانیتش رو نگه داره.
"توی لعنتی عقلت رو از دست دادی؟" همین که پاش رو به خونه گذاشت شروع به داد زدن کرد و باعث شد گربه مانچکین به زیر کاناپه پناه ببره.
ییبو جوابی نداد. وارد آشپزخونه شد و آب ولرمی برای خودش ریخت.
"ستوان وانگ! وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه کن!"
"تو کسی هستی که عقلت رو از دست دادی دکتر شیائو!" ییبو جواب داد و لیوانش رو پایین گذاشت.
"چی؟" جان یکه خورد وقتی دید ییبو داره باهاش مقابله میکنه.
"متوجه شدی چقدر برای قاتلها قابلحمله و آسیبپذیر بودی؟"
جان فقط پلک زد.
"تو با اون زن تو یه اتاق تنها بودی. اصن ایدهای داشتی که اون ممکن بود قاتل باشه؟" تن صدای ییبو بالاتر میرفت و باعث بریده شدن نفس جان میشد.
"ولی... من..."
"وقتی منو از اتاق بیرون کردی، میتونست بهت چاقو بزنه یا بهت شلیک کنه"
جان بهسختی آبدهنش رو قورت داد. "با اینکه گفتم میتونی بهفاک دادنم رو ببینی ولی منظورم دقیقا این نبود!"
"برام مهم نیست. فقط بهفاک دادنه. پس فقط انجامش بده!" ییبو گفت.
"لعنت بهت!" جان چشمغرهای رفت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
「𝐓𝐡𝐞 𝐔𝐧𝐞𝐱𝐩𝐞𝐜𝐭𝐞𝐝␋𝐁𝐉𝐘𝐗」
Fanficﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ غیر منتظره › ⌑ کاپل ‹ ییجان␋ییبوتاپ › ⌑ ژانر ‹ ارتشی ، پزشکی ، درام ، هپی اند › ⌑ روز آپ ‹ دوشنبهها › ⌑ نویسنده ‹ FransPietersz › ⌑ مترجم ‹ Nick › ⌑ ویراستار ‹ Nick ›