The Godfather_Part 12
همه دور دورا که تدی را توی بغلش نگه داشته بود و با لبخند قربان صدقه اش میرفت جمع شده بودند و سعی میکردند توجه نوزاد بیچاره و از همه جا بی خبر را به خودشان جلب کنند انگار نه انگار که این بچه قرار نبود تا روزها بفهمد دور و برش چه خبر است، مهم نبود و آن ها باز هم تلاش میکردند چون دوستان احمق سوروس اسنیپ و ریموس لوپین بودند! اوه صحبت از آن دو تا شد، ریموس داشت کف دست سوروس را پانسمان میکرد و سوروس با دست آزادش پنبه ی حاوی الکل را روی زخم پیشانی ریموس میکشید تا تمیزش کند و دل توی دل جفتشان نبود تا کارشان سریع تر تمام شود و بتوانند عضو جدید خانواده را بغل کنند، در واقع ریموس بغض کرده بود و چشمانش پر از اشک شده بودند، بلاخره کارش تمام شد و با استرس از جا بلند شد، لحظه ای مکث کرد که سوروس با لبخند به جلو هلش داد و خودش همراه بهترین دوستش که پدر شده بود کنار دورا ایستادند.
ریموس:میتونم...میتونم بغلش کنم؟
دورا با لبخند سرش را تکون داد و تدی را به دستان لرزان ریموس سپرد.
ریموس:یه وقت نندازمش!
سو:نمیندازی، نگران نباش.
چشمکی زد و ادامه داد.
سو:اگه انداختی هم من سر همش میکنم!صدای اعتراض بقیه بلند شد.
مینروا:سوروس!
سو:چیه؟ فقط شوخی کردم.
دورا:آره.
ریم:یه شوخی بین خودمون!ریموس حالا داشت گریه میکرد ولی اشک هایش مانع با صدای بلند خندیدنش نمیشد، هر چه نبود آن ها اشک ناراحتی نبودند، از روی خوشحالی بودند!
ریم:مرلین نگاهش کنید، خیلی خوشگله!دریکو تظاهر به بی تفاوتی کرد و شانه بالا انداخت
دریکو:شرط میبندم که من وقتی به دنیا اومدم خیلی خیلی خوشگل تر بودم!
سو:پس شرط رو باختی!
دریکو ناباور دهانش را باز کرد
دریکو:هی!
سو:شوخی کردم بچه، مگه میشه پسرخونده ی من خوشگل نباشه؟تا دریکو خواست ذوق کند سوروس ادامه داد
سو:خدایا اگه تو و هری از قیافه شانس نیاورده بودید با چی میخواستید حماقتتون رو مخفی کنید؟ واقعا بخت باهاتون یار بوده!
هری:به من چه؟ چرا منو تخریب میکنید؟
سو:من بین بچه هام فرق نمیذارم!
هری:هی یکی رد میشه یه لگدم به من میزنه!
ریموس و دورا همزمان گفتن
_چه جمله ی آشنایی!
و بعد با لبخند به سوروس نگاه کردند. سوروس بادی به غبغب انداخت و سینه اش را سپر کرد.
سو:از قدیم گفتن که پسر کو ندارد نشان از پدر!
ریم:حالا خوبه بدبخت بودن رو ازت به ارث برده و اینطوری افتخار میکنی، هوشت رو به ارث میبرد میخواستی چیکار کنی؟
هری:من خیلی هم باهوشم!
سو:نیستی، مگه نه؟ دریکو بیشتر تو این مورد باهام شباهت داره، میتونه آینده ی درخشانی رو توی معجون سازی داشته باشه!
دریکو:تازه کتاب شخص خاصی رو هم ندزدیدم!
دریکو در حالی که مغرور پوزخند میزد گفت.هری:اول اینکه من کتاب سوروس رو ندزدیدم و اولش قصدم این بود که کتاب سالمه رو بردارم...
دریکو بشکنی زد و حرفش را قطع کرد
دریکو:دقیقا!چون عقلت به چشمته!
هری در حالی که به دریکو چشم غره میرفت ادامه داد
هری:و دو، من نمیدونستم اون کتاب سوروسه و سوروس شاهزاده ی دورگست و اینکه بیخیال، اون کتاب یه مرجع کامل برای معجون سازیه، اون دستنوشته ها رسماً بهترین و دقیق ترین چیزی بودن که تا حالا راجع به علم معجون سازی دیدم، آخه چرا کتابای عادی معجون سازی نباید مثل اون کتاب باشن؟
سو:سادست، اونارو سوروس اسنیپ ننوشته!
ریم:ورژن خودشیفتش فعال شد، عالیه!
سو:تمام ورژن های من بهترینن!
ریم:یعنی واقعا هری پدرخوندش نباشه؟
هری:حالا چرا گیر دادی به من؟
دریکو:واقعا چرا گیر دادی به اینکه یه آدم بدبختِ کتاب دزدِ سینگل به گور که هنوز فارغالتحصیل نشده پدرخونده ی بچه ی تازه متولد شدت باشه؟ آخه مگه این بچه چه هیزم تری بهت فروخته؟
YOU ARE READING
Godfather|پدرخوانده
Fanfictionهمه چیز توی داستان از اتفاقات تا دیالوگا عوض میشد اگه سوروس اسنیپ میتونست یه رفیق پایه و دیوونه کنار خودش داشته باشه.