The Godfather_Part3
دریکو: نه سوروس، تو متوجه نیستی، ما بچه های خوبی هستیم.
سو: خودت داری میگی بچه اید.
هری: نمیتونستی خفه بشی ملفوی؟
دریکو: خودت چی؟ واقعا میتونی؟سوروس سری به نشونه ی تاسف تکون داد، خواست چیزی بگه که دید دریکو و هری درست مثل گربه ی شرک بهش زل زدن.
سو: نوچ! جواب نمیده، نه روی من.
دریکو: لطفا!
سو: نه.
هری: لطفا؟
سو: گفتم نه!
دریکو: اگه منو ببری با اینکه نوبتم نیست ولی وقتی برگردیم خونه یه هفته ضرفارو میشورم.کمی فکر کرد و ادامه داد.
دریکو: بدون جادو، بدون هیچ حقه ای!
باز مثل گربه ی شرک نگاهش کردن که سوروس نفس عمیقی کشید.
سو: گفتم نه! حتی فکرش رو هم نکنید، میتونید خودتون رو برای آلبوس لوس کنید، یا لوپین که با یه تیکه شکلات مطیع میشه، ولی من نه، چون این چیزا روی من تاثیری ندارن. پس مثل دو تا بچه ی خیلی خوب و عاقل که پی دردسر نمیگردن و از قضا برادرخوانده هم هستن، دستاتون رو بندازید دور گردن همدیگه و سرتونو به نشونه ی شرمساری بندازید پایین و راهتونو از دفتر من بکشید و برید خوابگاهاتون و سرتونو توی کتاباتون فرو کنید.
دریکو: ولی...
سو: ولی یه جادوگر ایرانی بود که مرد حالا از جلوی چشمام دور شید وگرنه از هر کدومتون ۵۰ امتیاز کم میکنم.سوروس با صدای بلندی گفت و بعد به سمت درمانگاه حرکت کرد. دریکو برای چند ثانیه به جای خالی سو خیره موند و بعد به خودش اومد و سری تکون داد.
دریکو: میدونی؟وقتی عصبانی نیست خیلی دوست داشتنی تره.
هری: زود باش.
- چی میگی؟
+ زود باش دیگه! مگه نمیخواستی بری به اون ماموریت؟
- خواستم ولی هی پسر تو گوشات مشکلی چیزی دارن؟ مگه نشنیدی سو چی گفت؟
+ از کی تا حالا تو حرف گوش کن شدی؟
- از وقتی که...یادم نیست، فکر کنم کلا تو واژه نامه ی مصور عکس منو جلوی متضاد واژه حرف گوش کن گذاشته باشن.
+حتما عکست کنار منه چون منم همینم، میای؟ اگه بخوای میتونی با ما بیای، بچه ها مشکلی ندارن.
- باشه ولی اگه به کشتنمون بدی پاتر...
+ پدرت از این موضوع با خبر میشه؟
دریکو چند لحظه بهش نگاه کرد و بعد نفس عمیقی کشید.
دریکو: واقعا؟ باور کنید دیگه تکراری شده. بریم، ولی اگه چیزیم بشه زنده میشم تا زندت کنم و خودم دوباره بکشمت.•
«درمانگاه»
سو: پاپی، باور کن داری سخت میگیری، من دویست و نود و نه بار توضیح دادم و برای بار سیصدم دارم میگم که اصلا راه نداره حتی پنج دقیقه دیگه تو این خراب شده بمونم.
پاپی: و دقیقا چرا؟
سو: خب چون ماموریت دارم.
- لازمه بگم به من چه ربطی داره سوروس؟
+ نه چون خودم تو اون ۲۹۹ تا توضیح قبلیم بهت گفتم بهت ربطی نداره.
- به هر حال وقتی مینروا بشنوه برخورد جالبی نخواهد داشت.
+ اصلا فکرشو هم نکن که پای مینروا رو به این قضیه باز کنی! اصلا، اون بفهمه من کارم به درمانگاه کشیده شده اول آمبریج رو میکشه که عالی میشه، بعد منو میکشه که این اصلا خوب نیست و بعد هم یه دلیل برای کشتن ریموس پیدا میکنه که اون رو حتی نمیخوام بهش فکر کنم، پس بهش نمیگی دیگه؟
-چرا، میگم.
+مرلین به همه ی ما رحم کنه! من باید برم، مرگخوارا یه محفلی احمق رو گرفتن، اگه موفق بشیم، اگه موفق بشیم ثابت کنیم که کار اوناست هم آمبریج از اینجا میره هم آلبوس برمیگرده، مگه همه ی ما همینو نمیخوایم؟
VOUS LISEZ
Godfather|پدرخوانده
Fanfictionهمه چیز توی داستان از اتفاقات تا دیالوگا عوض میشد اگه سوروس اسنیپ میتونست یه رفیق پایه و دیوونه کنار خودش داشته باشه.