a little bit of everything

49 9 1
                                    

The Godfather_Part 21

ریموس آخرین جعبه رو هم پر کرد و نگاهی به اطرافش انداخت. با پیدا نکردن سوروس ابرویی بالا انداخت و صداش زد.
ریم: سو؟
وقتی جوابی دریافت نکرد به چند تا اتاق سر زد و قبل از اینکه دستگیره ی در اتاق دورا رو پایین بکشه در باز شد.
سو: میخواستم... میخواستم مطمئن بشم که همه ی وسایلت رو جمع کردی و چیزی جا نمونده.
ریم: میدونی که من هیچ کدوم از وسایلی که برای بعد از آشنایی با اون بودن رو قرار نیست ببرم.
سو: خب، داشتم...
ریم: فکر میکردم بعد این همه مدت برای گریه کردن پیش همدیگه دنبال بهونه نمی‌گردیم سو.

سوروس دست از طفره زدن کشید و آهی سر داد. معلومه که با پا گذاشتن توی خونه ای که براش پر از خاطره های دوست قدیمیش بود نمی‌تونست جلوی گریش رو برای مدت زیادی بگیره، برعکس شایعه ها، سوروس اسنیپ هم یه قلب توی سینش داشت‌
سو: می‌دونی که این فرق میکنه! من فقط نمیخوام بیشتر اذیت بشی، اون کسی بود که تو عاشقش بودی، کسی که باهاش زندگی ساختی.
ریم: و کسی که مثل خواهر کوچیک ترت دوستش داشتی، کسی که دوست تو بود قبل از اینکه بتونم بشناسمش. چرا فکر می‌کنی من حق دارم که برای از دست دادنش ناراحت باشم و از هم بپاشم و تو نه!

سو یکی از جعبه ها رو برداشت و نفس عمیقی کشید.
سو: نمی‌دونم ریمی، بعضی وقتا فکر میکنم که دیگه هیچی رو نمیدونم.
ریم: برای اینه که داری به خودت سخت میگیری.
سو پوزخندی زد.
سو: واو، یادم رفته بود که چقدر می‌تونی کمک کننده باشی رفیق.
لبخند کمرنگی روی لب های ریموس نشست.
ریم: برای تو، من همیشه کمک کنندم!

قبل از اینکه چیط دیگه ای بگن پاترونوسی جلوی سوروس ایستاد.
سو: پلنگه؟ کسی رو می‌شناسی که پاترونوسش پلنگ باشه؟
ریموس بعد از کمی فکر کردن جواب داد.
ریم: مطمئن نیستم ولی فکر کنم یه بار از ویل شنیدم که پاترونوس رابرت پلنگه، نگاه کن، یه نامه داخلشه!

ریموس دست برد تا نامه رو در بیاره ولی به محض لمس کردن اون پلنگ آبی سوزش عجیبی رو توی دستش حس کرد و اون رو پس کشید.
ریم: فکر کنم برای تو باشه.
سوروس سری تکون داد و بدون مشکلی کاغذ تا شده رو بیرون کشید و اون رو باز کرد.
سو: ظاهرا که همینطوره.
نوشته ای روی کاغذ ظاهر شد.

موضوع مهم و محرمانه ای هست که باید راجع بهش حرف بزنیم پروفسور، توی هاگوارتز منتظرتونم، خواهش میکنم تنها بیاید.
R.R.H

به محض خوندنش نوشته هاش شروع به محو شدن کردن. سوروس ابرویی بالا انداخت و پوزخندی از رضایت زد.
ریم: چیز خوبی توش نوشته بود؟ اون مرگخوارا رو پیدا کرده؟
سو: هنوز نمی‌دونم، من باید برم هاگوارتز، تو مشکلی با اینکه تنهایی اینارو ببری خونمون نداری؟ عالیه!
و قبل از اینکه ریموس فرصت حرف زدن داشته باشه تله پورت کرد. ریموس نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد.
ریم: از وقتی که بهوش اومده حتی از قبل هم عجیب تر شده!

Godfather|پدرخواندهWo Geschichten leben. Entdecke jetzt