پارت 10

1.5K 212 13
                                    

جونگکوک
از اتاق اومد بیرون و هوفی کشید
پوزخندی زد و زیر لب گفت
((چی باعث شده فکر کنی ولت می کنم))
درسته اون هیچ وقت تهیونگ و اینجا ول نمی کرد
حرفو زد تا تهیونگ رو راحت تر ببره
باید هر چه زودتر برمی گشت هر چه سریع تر
سرشو تکون داد و از پله ها پایین رفت
جونگی رو دید که بغل اون پسر پر سرصدا(جیمینو میگه) نشسته و یونگی ....
چیزی رو که میدید باور نمی کرد اون پسر روی پای یونگی نشسته بود
با شناختی که از یونگی داشت می دونست با اون اخلاقش کسی جرئت نمیکنه سمتش بیاد
رفت سمتشو
جونگی از بغل جیمین بیرون اومد و روبه روی جونگکوک وایستاد و با اخم گفت
((مامانم تو؟؟(مامانم کو؟؟)))
جونگکوک روی زانو هاش نشست تا یکم هم قد اون توله بشه
با اینکارش در حق گردن جونگی لطف بزرگی کرده بود
((مامانت الان میاد
اسمت چیه توله))
جونگی بهش محل نداد و دوباره تو بغل جیمین نشست[رید بهش یع چسه بچه😑😐]
جیمین همینطور که جونگی رو بغل کرد خندش رو پنهان کرد
یونگی هم حلقه دستاشو دور جیمین محکم تر کرد و با پوزخند گفت
((هر لحظه بیشتر از این توله جئون خوشم میاد))
جونگکوک که ضایع شده بود بلند شد و صداش و صاف کرد و رو به داهیون گفت
(( بگو هواپیما رو آماده کنن 4 نفرمون با یه جت میریم))
یونگی گفت
((پنج نفر ))
کوک برگشت و نگاهش کرد
یونگی به جیمین تو بغلش اشاره کرد و بهش گفت
(( اینم میاد))
کجیمین با اخم برگشت طرفش و گفت
((اول اینکه این باباته من اسم دارم
دوما من با تو هیچ گورستونی نمیام سومن))
و رو به جونگکوک گفت
((تهیونگ و جونگی هم با تو هیچ گورستونی نمی یان))
جونگکوک با پوزخند  با اخم ترسناکی گفت
(( تو برام مهم نیستی بچه هر گورستونی می خوای بمون ولی حق نداری برا همسر و بچه های من تعیین تکلیف کنی حالا هم تا بلایی سرت نیاوردم بهتره ساکت باشی))
فورمون های عصبانی آلفای خون خالص کل اتاق و گرفته بود و روی جیمین تاثیر گذاشته بود
یونگی که فورمون های ترسیده جیمین و حس کرد بیشتر بغلش کرد و رو به جونگکوک گفت
((کافیه جونگکوک ))
کوک که کلافه شده بود
((میشه بگی جریان چیه))
یونگی((جفتمه))
کوک با تعجب گفت
((چی جف..
یونگی پرید وسط حرفش و گفت
((اره حالا فورمون های فاکی تو کنترل کن))
جونگکوک از شک در اومد و راحش رو کنترل کرد
همین موقع تهیونگ از پله ها پایین اومد چشماش پف کرده بود و قرمز شده بود
جونگکوک طرفش رفت اما تهیونگ بی توجه بهش به سمت جیمین و جونگی رفت
با تعجب به جیمین که بغل یونگی بود نگاه کرد
جیمین که حالش بهتر شده بود با غفلت یونگی استفاده کرد و از بغلش بیرون اومد
روبه روی تهیونگ وایستاد و با نگرانی گفت
((خوبی تهیونگی کاریت نکرد))
تهیونگ با لبخند دست جیمین و گرفت و گفت
((خوبم جیمینی))
جونگی هم فکرا کنار پای تهیونگ قرار گرفت و دستشو گرفت
یونگی کنار جیمین وایستاد و گفت
((دلت برای هیونگت تنگ نشده بچه))
تهیونگ لبخدی بهش زد و گفت
((برای این بزرگتر بازی هات دلم تنگ شده بود هیونگ))
یونگی تک خنده ای کرد
جونگکوک کنار تهیونگ قرار گرفت دستشو پشت کمرش گذاشت
تهیونگ فورا دستشو پس زد جونگکوک پوفی از کلافگی  کشید و گفت(( بهتره حرکت کنیم  جت حاضره))
جیمین ((من جایی باهاتون ن.....))
که یونگی بی اهمیت و با بی حوصلگی جیمین و روی شونش انداخت تهیونگ با تعجب گفت
((هیونگ چیکار می کنی؟؟*)
یونگی همینجور که بع سمت در خروجی می رفت بدون توجه به داد و بیداد های جیمین گفت(( متاسفانه یه جفت پر حرف و لجباز گیرم اومده دونگسنگ))
جیمین((یااااا پر حرف با کی بودی هااا من جفت هیچ کله فاکی ای نیستم بزارم زمین مرتیکه دیکهد))یونگی چشمی چرخوند و بدون توجه به جیمین به راهش ادامه داد و از خونه خارج شد
تهیونگ با تعجب و چشمای گرد شده نگاهشون کرد
جونگی  دست تهیونگ و کشید و گفت((پاپا دیکهد ینی تی؟؟))
تهیونگ از این شوکه تر نمی شد تو دلش جیمین  و فوش داد و آهی کشید
اونطرف جونگکوک با لبخند ملیح به پسرش که با کنجکاوی به تهیونگ زل زده بود تا جواب سوالش رو بگیره نگاه میکرد[ععععععععع خیلی کیوت بید🥺🥺]
تهیونگ((هیچی عزیزم فراموشش کن))

،
.....
تو هواپیما نشسته بود
جونگی کنارش رو صندلی خوابش برده بود
تا یه ساعت پیش از ذوق هواپیما که اولین بار تو عمرش دیده بود آروم و قرار نداشت و به پنجره چسبیده بود با چشمای ذوق زده ابر هارو به تهیونگ نشون میداد
نگاهی بهش انداخت بعد از مطمئن شدن از راحت بودنش تو خواب از پنجره به بیرون نگاه کرد
حالا چی می شد یعنی قرار بود با جونگکوک زندگی کنه مردی که بهش خیانت کرده بود
شکسته بودتش
تحقیرش کرده بود و عشقشو زیر پاش له کرده بود نه
نمی تونست
نگاهش از پنجره گرفت و به صندلی کنارش داد جیمین با اخم از پنجره به بیرون نگاه میکرد و زیر لب غر غر می کرد یونگی هم یکی از دستای جیمین و به زور تو دستش داشت و سرشو به صندلی تکیه داده بود ک چشماشو بسته بود
راستش برای جیمین خوشحال بود
یونگی هیونگ آلفای خوبی بود
و اون دوتا واقعا بهم میومدن . مطمئن بود کنار هم خوشبخت میشن اما خوش چی سرنوشت خودش چی میشد نگاهشو از اون زوج گرفت و به جونگکوک که صندلی جلوش نشسته بود داد چشماشو بسته بود و خوابیده بود از جاش بلند شد رفت سمت دستشویی
دیگه مغزش کار نمی کرد
آبی به صورتش زد و تو آینه به خودش نگاه کرد قطره اشکی از چشماش چکید  سریع پلک زد سعی کرد گریه نکنه چشماش سریع پف میکرد و نمی خواست جیمین و نگران کنه
با حوله صورتشو خشک کرد
که در باز شد
با تعجب بر‌گشت سمت در که جونگکوک و دید که داشت درو می بست سریع برگشت و پشتشو بهش کرد
و اخمی کرد
جونگکوک برگشت سمتش از آینه بهش نگاهی انداخت تهیونگ نگاهشو دزدید و زمین زل زد
جونگکوک جلو اومد از پشت تهیونگ و بغل کرد و سرشو تو گردش فرو کرد و شروع کرد به نفس کشیدن
تهیونگ با شک بهش نگاهی انداخت
تکونی خورد و دستشو روی دستای کوک که دور کمرش حلقه شدا بود گذاشت و سعی کرد از دورش باز کنه
گفت
((ولم کن))
کوک سفت تر بغلش کرد و گفت
((می دونی چقدر دلتنگ این تن و رایحش بودم بیبی))
تهیونگ دوباره تکون خورد و ازش فاصله گرفت که جونگکوک  به کمرش چنگی زد و سفت تر بغلش کرد
تهیونگ از درد ناله ای کرد و چهرش جمع شد .
کوک با دندونای چفت شده زیر گوشش گفت
((حق ندای خودتو ازم بگیری))

.........
سلامممممممم
چطورید؟؟؟؟
اینم از یه پارت طولانی
دستاشم شکست ۱۱۲۹ کلمه
امیدوارم دوستش داشته باشید
بهای این عاپ نگاه زیباتونه☁️☕
لایک و کامنت یادتون نره بیبی ها

BetrayalWhere stories live. Discover now