مینی پارت 13

1.3K 178 15
                                    

عمارت مین
جیمین
با احساس نفسای کسی پشت گردنم که قلقلکم میداد تکونی خوردم  و خواستم ازش فاصله گرفتم که فهمیدم بدنم قفله
چشما مو باز کردم و دیدم یه دست زیر سرم و یکی روی شکمم بود که سفت گرفته بودم چرخیدم و صورت یه مرد جذاب رو تو دو سانتی صورتم دیدم
اوففففف
لعنتی عجب تیکیه ای
تو خوابش انقدر هاته
بیدار شع چی میشه
صبر کن ببینم
من بغل این جذابه چیکار می کنم
*جیمین در حال لود کردن اتفاق دیروز 😅😅
اهاااااااا
این همون دیکهدیه که من به زور آورد اینجا
این
این
جفتمه!!!!!!
کامل برگشتم سمتش
تو خواب اخمی کرد و محکم تر بغلم کرد  که همون ۲ سانت فاصله هم بین صورتامون از بین رفت و دماغم دماغش رو لمس کرد
لعنتی
چرا قلبم انقدر تند میزنه
دو دقیقه آروم بگیر بی جنبه
یه بغل سادس
لعنتی چرا مثل دخترای 18 ساله شدم
دستم بی اراده روی گونش نشست و با انگشت شستم روی گونشو نوازش کردم زیر لب گفتم
جیمین: مرتیکه دیکهد چطور انقدر جذابی
همینطور گونشو نوازش میکردم و نگاش میکردم که یهو چشماشو باز کرد
لعنتی کی بیدار شد
دستم رو از گونش برداشتم که سریع دستم و گرفت و دوباره روی گونش برگردوند
همینطوری که تو چشمام زل زده بود گفت
یونگی: منم برای سواله تو جوجه چطور انقدر بی ادبی
آب دهنمو قورت دادم و نگاش کرد
لعنتی شنیده بود اه
ریدی جیمین ریدیییبی
سریع هولش دادم و بلند شدم و خودمو به دستشویی رسوندم
خدااااا
چیکار کنم
دیگه روم نمیشه تو چشماش نگاه کنم
داشتم خودمو سرزنش می کردم که صدای یونگی رو شنیدم
یونگی:اشکال نداره بیبی بی ادبیتم خواستنیه
با خنده تو صداش گفت
جیمین داد زد
جیمین:خفه شو مرتیکه دیکهد
و این صدای خنده ی یونگی بود که بالا تر رفت




سرم پایین بود و داشتم صبحانه می خوردم
سنگینی نگاه یونگی رو حس میکردم ولی روم نمی شد سرمو بالا بگیرم از صبح روم نمی شه تو چشماش نگاه کنم کلافه از نگاه یونگی پوفی کشیدم و با عصبانیت کردم و گفتم
((چیه نیم ساعته زل زدی به من))
یونگی بی پروا گفت
((دلم برای لبات تنگ‌ شده))
جیمین چشماش اندازه نلبیکی شد نگاهی به دو خدمتکار که چند قدم اون طرف تر بودن کرد که با تعجب بهشون نگاه میکردن انداخت با حرص و از بین لبای چفت شدش گفت
((نمی بینی کلی آدم اینجاست))
یونگی با بی خیالی به پشت صندلی تکیه داد و گفت
((خب باشن ))
جیمین با حرص بیشتری گفت
((چطور انقدر بی خیالی چطور می تو..))
حرفش با بلند شدن یونگی از روی صندلی نصفه موند یونگی به طرفش اومد و خم شد دو طرف صورتشو گرفت و فاصله ی صورتشونو به صفر رسوند لباشو مماس لب های جیمین قرار دادو گفت
((هیچ کس نمی تونه مانع این بشه که من داشته باشمت هیچ چیز  نه نگاهشون نه حرفشون
پس عادت کن جیمین
به مال من بودن عادت کن ))
بعد از گفتن حرفش لباشو روی لبای جیمین کوبید
(:

سلاممم
اینم یه مینی پارت از یونمین
پارت کامل طولانی تره نگران نباشید😅

BetrayalWhere stories live. Discover now