Part15

286 103 23
                                    

_كليد؟
تهيونگ چشمهاشو باریک کرد و با لبهایی که هلال رو به بالاشون،پایین امده بود نگاهشو به کتابی داد که این چند روز با اجازه ی جین خودشو باهاش سرگرم کرده بود،
_امگای ماه؟
با خودش تكرار كرد و تکخند عصبییی زد ،نگاهشو به سمت اون دونفر چرخوند،
جین با زمزمه های آروم در حال متقاعد کردن جیمین بود:
_نامجون به کسی چیزی نمیگه،چهار روز گذشته و اگه میخواست دهن لقی کنه همون روز اول که تو شک بود کل دهکده رو خبر میکرد...
با باز شدن ناگهانی در هر سه به سمت آلفای بلند قدی که بین چهارچوب ایستاده بود چرخیدن،
جیمین،به سرعت از جاش پرید و اینبار با پاهایی که میتونست کنترلشون کنه به سمت نامجون رفت،
_به کسی که درمورد تهیونگ نگفتی؟
نامجون که از دیدن چشم های باز جیمین خوشحال بود شکه از حرکت ناگهانی امگايي که هنوز بوی غلیظ عسلش رو میتونست بشنوه با دلخوری سرش رو به دو طرف تکون داد،
_نه
_ولي باید یه فکری بکنیم،
صدای جین از گوشه ی دیگه ی کلبه به گوش هرسه رسید،
_چجوری این آلفارو پیدا کردی؟میدونی کییه؟چرا باید يه سری آدم دنبالش بگردن و سر  پيدا كردنش جايزه بذارن؟
جين قدم هاشو به سمت صندلی کنار شومینه برداشت ،
_تهيونگ،چجوری باید بهت اعتماد کنیم؟
تهیونگ دنبال همین بود،اعتماد،
توی این تنهایی باید به کسی اعتماد میکرد ولی همیشه توی زندگیش جواب اعتماد و صداقتش چیزی جز پشیمونی نبود،
شاید باید قولی رو که به پدرش داده بود میشکست،
باید همرنگ دنیا میشد،خلوصشو از دست میدادو چشمشو به روی موهبتی که بهش داده شده بود میبست،
قلبش با یاد آوری دست های گرم پدرش فشرده شد،
اون عزیزترین کسش رو از دست داده بود،به خاطر همین موهبت!
این چشم های آبی باید به درک میرفتند اگه قرار بود دنیا همینجوری بهش درد بده،
نگاه عصبيشو به چشمهای پسرک بتا دوخت،
جیمین ترسیده از تنش بین بتا و آلفا خودش رو بهشون رسوند،
_ ما جفت سرنوشت همیم
شنیدنش برای تهیونگ‌ زیبا بود،برای پسری که یاد گرفته بود قدردان سرنوشت و موهبت هاش باشه،پسری که  ایمان داشت پیدا کردن جفت سرنوشتش یعنی پیدا کردن امن ترین نقطه ی دنیا ولي اين جمله،با لحني كه داشت،هيچ حسي رو با خودش حمل نميكرد،
چيزي كه نياز قلبي آلفارو ارضا نميكرد و به انباشت خشم فروخورده ي ذهن درگيرش كه همزمان با چيزهاي مختلفي درگير بود مي افزود،
نگاه بی حس تهیونگ چیزی رو ته دل جیمین خالی کرد،
به سمت جین و نامجون چرخید و معذب دست جین رو گرفت،
_من میتونم یه راهی پیدا کنم،یعنی تهیونگ تا الآن هیچ تهدیدی برام نداشته،
اون...اون حتي وقتي تو هيت بودم بهم ديت نزد،
اين خودش ميتونه اعتماد بيياره مگه نه؟من ... من یه ...یه حسی ته دلم دارم که بهم میگه بهش اعتماد کنم،
بتا مضطرب به تهبونگ نگاه كرد،تو اين چند روز هيچ چيز مشكوك يا خطرناكي از جانب آلفا حس نكرده بود،جز چشم هاش كه حس ميكرد مثل صندوقچه اي دربسته كلي راز توي خودش پنهان كرده،
و اين كه نميتونست معماي اين آلفارو حل كنه،نگرانش ميكرد...
بهم..بهم چند روز وقت بدید،من باهاش حرف میزنم ...قول میدم اگه حس کردم چیزی اشتباهه نمیذارم تهیونگ اینجا بمونه،
بعدش...بعدش همه چيزو از اول براتون تعريف ميكنم
فقط چند روز...به کسی چیزی نگین لطفا!
جین خواست اعتراضی بکنه که نامجون خیره به چشمهای تهیونگ لب زد،
_ما میریم و به کسی چیزی نمیگیم
جیمین حس کرد كه لحظه اي برق تیره ی الماس های آبی رنگ تهیونگ رو دید،
جین شکه به آلفا نگاه کرد
_نامـ
دوباره خواست چیزی بگه که دستش توسط نامجون کشیده شد و بعد صدای کوبیده شدن محکم در بود که توی فضای کلبه اکو شد!
_کلید،کلید چی؟
متعجب به سمت آلفای الماس برگشت و سعی کرد توی چشمهاش دنبال اون برق تیره بگرده،
_گفتی من کلیدم،
جیمین ترسیده از لحن آلفا آب گلوشو قورت داد و به دنبال جوابي توي ذهنش خودش رو به پسرک نزدیک تر کرد،
_مـ‌‌َ...من خيلي تنهام،خوشحالم كه ....جفتمو پيدا كردم،
كليد،خوب كليد منظورم كليد به دنياي بيرون از تنهاييم بود،
لبخند ساختگيي روي لبهاش كاشت و دستش رو جلو برد تا طناب دور تن پسرك رو باز كنه،
_چه تعبير قشنگي...
تهيونگ پوزخند زنان گفت،پوزخندي كه امگاي مشغول با گره ها ازش بي خبرموند،
_پس بييا كليد هم باشيم،
آلفا با چشمهايي كه حسي نامفهوم توشون غلط ميزد و به در خيره بود گفت،
امگا با شنيدن جمله ي جفت سرنوشتش ارزشي رو توي قلبش احساس كرد،
نفسش روبراي چند ثانييه حبس كرد و به دستهاي پسرک كه حالا ديگه گرفتار گره ها نبودن نگاه كرد،
دستهايي كه وجودش ناگهان،لمسشون رو طلب ميكرد،
_چرا اون روز نذاشتي غرق شدن تو دنياي آبيمون ادامه پيدا كنه؟
آلفا با یادآوري اون احساس ،خالي شدن وجودش رو از خشم احساس كرد،
گردن امگا نزديك صورتش بود و بوي عسلش دلي رو كه دقايقي بود با منطق آلفا سفت شده بود،نرم تر ميكرد،
_چون به پدرم قولي دادم كه نميخواستم بشكنم،مطمئن نبودم،بودن تو اون دنيا رو ميخواي يا نه...
جيمين لرزش پاهاش رو احساس كرد،
با حس نفس هاي داغي روي گردنش پاهاش سست شد و دستش رو به سمت تنها تكيه گاه در دسترسش بلند كرد،
بازوهاي آلفارو محكم فشرد،
_من از اين...از این تکرار... خسته شدم آلفا
امگا به آرومي زمزمه كرد و گردنش رو خم كرد تا به تهيونگ فضاي بيشتري بده،
این لحن،این همون چیزی بود که تهیونگ دنبالش بود،جمله هایی که منبعشون قلبو روحتن،جمله هایی که متعلق به خودتن و نه ساختگی،جمله هایی که نشونی از یه اعتماد واقعیین
_تکرار ِچی جیمین؟
با صدای آرومی پرسید، لبهاش رو روي پوست لطيف امگا كشيد،دستهاش رو به دور كمر جيمين گره كرد وبرای تسکینش آروم شروع به نوازش پهلوهاش کرد،
_از زندگیم؟از زندگی ای که همیشه احساس میکنم یه جاییش خالیه،از زندگی  ای که همیشه منتظرم یه اتفاق یه چیزی شبیه معجزه تغییرش بده؟از این همه تلاشی که هیچ وقت نتیجه ای که میخواستمو نداده،از این همه کنار امدن،از این که ...
با هقی که زد جملش ناتموم موند،
آلفا با كشيدن امگا به سمت خودش مجبورش كرد تا روي رونهاي پاش بشينه،
آستين هاي پيرهن تهيونگ بين دو مشت جيمين فشرده شد
تهیونگ خیره به چشمه ی اشک های امگا به آرومی روی صورتش خم شد و اشک های روی گونه هاش رو بوسید،
جیمین چشمهاشو بست و با هر بوسه ای که روی گونش مینشست پارچه ی گرفتار بین انگشتهاش رو بیشتر فشرد؟
با حس قطع شدن اون بوسه های شیرین و دور شدن منبعی که آرومش کرده بود،پلکهاش رو به آرومی از هم جدا کرد،
نگاه خیسشو به نگاه الماس گونه ی پسرک گره زد و تپش های وجود خستشو به زبون آورد،
_ميخوام...مـَ..من ميخوامت آلفا!
.
.
.
سلام چطورین؟😇
دوست دارم اگه این فیکو دنبال میکنین نظراتونو درموردش بدونم،😙😌
به نظرتون راز تهیونگ چییه؟😝
آیا جیمین واقعا امگای ماهه؟🤨
آدما چطوری میتونن با حسی که ناخودآگاه شکل میگیره کنار بییان؟😔
تا حالا مثل جیمین بودید؟که همش دنبال یه اتفاق عجیب تو زندگیتون باشید که قراره بییاد و همه چیزو عوض کنه؟☹️
+نمیدونم چرا این روزا تو موود نوشتنم،🤓
واسه این پارت نسبت به پارتای قبل بیشتر وقت گذاشتم،😌
من غلطای نگارشی و املایی پارتای قبلو عوض کنم اشکال نداره؟🥺یا نگه دارم وقتی فیک تموم شد؟😫
یه جورایی دلم میخواد جور غمگینی این فیکو تموم کنم!🤗🤪

Light of my darkness Where stories live. Discover now