𝑷𝒂𝒓𝒕 25

217 48 31
                                    

*پارک جیمین*

فضای آروم اما سنگینی بود. انگار همگی با خودشون عهد کرده بودن که یک کلمه هم چیزی نگن.

دست‌های به هم گره داده شده‌ام که عرق کرده بود رو از هم باز کردم و به شلوار جینم کشیدم.

من و میکا با هم به تلوزیون خیره شده بودیم اما می‌تونستم قسم بخورم که هیچ کدوم از حرف‌هایی که از داخل تی‌وی پخش می‌شد رو نمی‌فهمیدیم چون فکر و ذکرمون یک جای دیگه بود.

تهیونگ داخل گوشیش داشت دنبال چیزی می‌گشت و جونگ‌کوک روی مبل تکی نشسته بود و با سر انگشت‌هاش بازی می‌کرد و عمیقا توی فکر فرو رفته بود.

حتی جمع شدن توی خونه تهیونگ و کنار هم موندنمون هم نمی‌تونست فکر‌های آشفته‌امون که جای دیگه‌ای سیر می‌کنه رو آروم کنه.

چهار سال حبس... وکیلش می‌گفت اگه اتهامات رو قبول نمی‌کرد و پشیمون نبود ممکن بود شش تا هشت سال براش حبس ببُرن.

نگاهم رو به ‌هارا که داخل آشپزخونه داشت قهوه و نسکافه آماده می‌کرد دادم.

از قیافه گرفته و رنگ پریده‌اش مشخصه دیشب نخوابیده و همه این‌ها فقط به خاطر تیا بوده.

من به تیا اونقدر‌ها که باید نزدیک نیستم اما ‌هارا خیلی بهش وابسته‌اس و اون رو مثل خواهرش دوست داره.

حتی با وجود اینکه فهمید تیا قاتل یک آدمه باز هم سرزنشش نکرد.

به خاطر این افکار مسخره آهی بی‌صدا از میون لب‌هام خارج شد و با دست نوک بینیم رو گرفتم.

باز دارم به چه کوفتی فکر می‌کنم؟ تیا قاتل نیست...

مطمئن نیستم ولی بازم... نمی‌تونم اینجوری راجبش قضاوت کنم.

اون دختر مهربون و ساده‌ایه... همیشه لبخند می‌زنه و با همه خوش برخورده. اون... وایستا نه... اون هیچکدوم از این‌ها نیست!

مین تیایی که همه ما می‌شناختیم با اون حادثه مرد و از بین رفت!

دیگه مثل قبل مهربون و ساده نیست و همه اون صفات توی زمان گذشته "بود!" خلاصه می‌شه.

تیایی که ما اخیرا به چشم دیدیم یک آدم جدی، خشک و عصبی هست که به هر کسی اجازه وارد شدن به منطقه امنش رو نمی‌ده. دیگه مثل قبل شیرین نمی‌خنده و دلش برای کسی نمی‌سوزه.

پرخاش می‌کنه و زمان‌هایی که باهامون شوخی می‌کنه و می‌خنده خیلی کمتر از قبل شده.

انگار که تیا مرده و یک آدم جدید توی بدنش زنده شده باشه!

اگه اون تیای قبلی بود توی دادگاه اشک می‌ریخت، التماس می‌کرد و فریاد می‌زد که اون کاری نکرده ولی کسی که ما توی دادگاه دیدیم یک دختر بی‌روح بود که حاله تیره رنگی دورش رو گرفته.

᭝‌ 𝐒𝐞𝐫𝐞𝐧𝐝𝐢𝐩𝐢𝐭𝐲Onde histórias criam vida. Descubra agora