Part 2

190 55 147
                                    


صدای برخورد شدید قطره های درشت بارون به سقف فلزی، بوی نم چوب، گِل و خون کم کم داشت هوشیارش میکرد.

"کیونگسو..."

صدای جیغ جیون توی سرش میپیچید و توی صدای وحشت زده ی اون رگه هایی از خطر رو حس میکرد.
میخواست، اما بخاطر سرمایی که تمام بدنش رو تسخیر کرده بود نمیتونست حتی تکون بخوره؛ با شنیدن صدای قدم های سریعی که به سمتش میومدن لای چشم هاش رو به سختی باز کرد، روی شکمش روی تخته چوبی افتاده بود، اطرافش تاریک بود اما میتونست سایه ی تار و مبهم مردی رو ببینه که اطرافش قدم میزد و بنظر بدون توجه به جسم نیمه جون اون مشغول انجام کاری بود.

_ آب...

تمام توانش رو برای به زبون آوردن این کلمه جمع کرد و دوباره پلک هاش رو روی هم گذاشت.
...

نمیدونست چقدر از زمانی که برای آخرین بار چشم هاش رو باز کرده بود میگذره، اما اون سرما انگار جاش رو به امواج گرمایی میداد که مدام به سمتش میومدن.
چشم هاش رو باز کرد و چند بار آروم پلک زد، هنوزم بارون میومد و توی همون حالت روی اون تخته چوب نم دار دراز کشیده بود.

صدا و بوی سوختن چوب توجهش رو جلب کرد، نگاهش رو اطراف چرخوند و با دیدن همون مرد، این بار واضح تر، در حالی که کنار آتیش روی تکه کنده ی درختی که برش خورده بود، نشسته بود، چند لحظه بدون اینکه صدایی ایجاد کنه به اون خیره شد، موهای قهوه ایش و لباس هاش به قدری خیس بود که قطره های آب ازشون میچکید، با نگاه دقیقی سایه ی اون رو که انگار از اون آتیش تغذیه میکرد و لحظه به لحظه پررنگ تر میشد روی زمین دنبال کرد و آب دهانش رو قورت داد.

چند لحظه بیشتر نگذشته بود که اون برگشت و به چشم های بازش خیره شد، کیونگسو شوکه از دیدن چهره ی تیراندازی که آخرین بار مرگ رو توی چشم هاش دیده بود، سعی کرد بلند شه و بشینه اما با تکون دادن دستش، خون خشک شده ای که بدنش رو رنگی کرده بود، پوستش رو کش داد و درد شدیدی توی بدنش پیچید که نتونست در برابرش مقاومت کنه و بی اراده داد زد.

اون مرد خم شد و چاقویی رو از دل اون آتیش بیرون کشید؛ با خونسردی چند قدم فاصلش با کیونگسو رو طی کرد، تکه پارچه ای رو از جیب کت چرمش بیرون کشید... کمی خم شد و به صورت کیونگسو نگاه کرد، به محض اینکه اون چشم هاش رو باز کرد اون دستمال پارچه ای رو توی دهن اون جا داد و کیونگسو حتی فرصت نداشت پسش بزنه.
شروع کرد به تقلا کردن اما اون مرد دستش رو روی سرش گذاشت و محکم نگهش داشت.

_ تقلا نکن.

کیونگسو با شنیدن صدای اون از حرکت ایستاد، مردمک های مشکی توی چشم های گردش میلرزید اما سعی کرد از گوشه ی چشم به بالا و صورت اون نگاه کنه، قفسه ی سینش دیوانه وار بالا و پایین میشد و نفس نفس میزد.
چند لحظه هیچ اتفاقی نیفتاد، مینسوک زیر چشمی به صورت رنگ پریده ی اون نگاه کرد و با همون صدای آروم و جدی بهش اخطار داد.

𝙈𝙪𝙧𝙙𝙚𝙧 𝙃𝙪𝙣𝙩°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Where stories live. Discover now