Part 5

147 41 135
                                    


« جیون »

صدای قدم های محکمی که با فاصله ی کمی ازش متوقف شدن باعث شد پلک های سنگینش مقاومت خودشون رو از دست بدن و علیرغم میلش از هم فاصله بگیرن.

چشم هاش رو باز کرد و خودش رو در حالی که به دیوار فضای ناشناخته ای تکیه داده بود پیدا کرد؛ به آرومی پلک‌ زد و به اطرافش نگاه کرد. روی زمین پر بود از شیشه های شکسته شده ی تیز که نفسش رو میبرید، رد دست های خونی و نقش های نامنظمی که روی دیوار حک شده بود باعث شد اتفاقات شب گذشته از ذهنش خطور کنه. سنگینی غیرعادی جسم اون مرد رو هنوزم توی آغوشش حس‌ میکرد و آرزو میکرد بتونه برای یه مدت طولانی استراحت کنه و تنها باشه تا شاید صدای گریه و شیون اون مرد و سنگینی سایه ی روحش ازش دور بشه.

قبل از اینکه افکارش موفق بشن توی ذهنش ریشه بدونن، دست سرد کسی دور بازوش حلقه شد و با نیروی زیادی به سمت بالا کشیدش. با وحشت به سمت کسی که این کار رو باهاش کرده بود برگشت و بی اراده در مقابل ایستادن به کمک اون مقاومت کرد؛ خودش بود... کسی که حالا نمیدونست ناجی خطابش کنه یا یه جانی روانی که هر لحظه بُعد عجیبی از خودش رو نشون میده.

مقاومت کرد اما بکهیون برای چند ثانیه بدون اینکه کارش رو تکرار یا حتی حرکتی کنه به چشم های پرسشگر اون خیره شد، طولی نکشید و این بار با جدیت بیشتری دست اون رو سمت خودش کشید. جیون روی زانوهاش نیم‌ خیز شد و بنظر میرسید قصد همکاری با اون رو نداره پس بکهیون هم همینطور که بازوی اون رو بین انگشت های استخونی و سردش میفشرد به کندی به مسیرش ادامه داد و تا چند قدم جیون رو روی زمین به دنبال خودش کشید.
با وجود اینکه اثری از خون روی صورت اون نبود، جیون هنوز هم اون صورت و چشم های به خون نشسته رو میدید و رعب و وحشتی که همراه خون توی رگ هاش جاری بود باعث میشد چنین واکنشی نشون بده.
بکهیون با کلافگی متوقف شد و با حرکت دستش اون رو به جلو پرت و رهاش کرد. جیون تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد و بلافاصله صدای آروم بکهیون توی فضا پیچید.

_ خودت رو تمیز کن و آماده شو...

جیون با تردید برگشت، با سردرگمی در حالی که اخم کمرنگی روی پیشونیش نقش بسته بود به اون خیره شد. بکهیون نگاهش رو از اون دزدید، برگشت و برای بستن در اون اتاق به دستگیره ی در چنگ زد، اما نگاهش برای لحظه ای اسیر دیوار هایی که با خون رنگ گرفته بودن شد، به اینکه اون فضا توسط یه غریبه لمس شده و این فقط بخاطر ضعف خودش اتفاق افتاده فکر کرد...

« فلش بک»

دست لرزون و خیس از خونش رو جلوی دهنش گرفت، پلک‌ هاش رو روی هم فشرد و نفس حبس شده ای که به قفسه ی سینش فشار میاورد رو رها کرد.
بوی خون گرمی که از بدن اون زن میجوشید و از لای انگشت های دست دیگه ش که دور چاقو حلقه شده بود جاری بود، تمام فضا رو پر کرده بود.

𝙈𝙪𝙧𝙙𝙚𝙧 𝙃𝙪𝙣𝙩°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Where stories live. Discover now