Part 3

179 52 163
                                    


« جیون »

به محض اینکه وارد جنگل شد با دیدن منظره ای که جلوی چشم هاش بود لحظه ای متوقف شد، هنوز هم بخاطر دوییدن فاصله ی اون کلبه تا درخت ها نفس نفس میزد اما پرتو های نوری که از بین شاخه های خشک به داخل اون تاریکی نفوذ کرده بودن انگار برای لحظه ای ذهنش رو جادو کردن؛ هنوز هم مردد بود و از اینکه آسیب ببینه می ترسید، اما نمیتونست به مرد دیوونه ای که دیده بود اعتماد کنه، آب دهنش رو قورت داد و یک قدم دیگه برداشت اما با صدای شکستن شاخه ای زیر پاش دوباره عقب رفت و با تعجب به پایین نگاه کرد.

" شاید بهتر میبود توی ماشین منتظر میموندیم، احساس میکنم احتمال رد شدن یه ماشین دیگه از اون جاده بیشتر از پیدا کردن کسی برای کمک گرفتن توی این جنگل باشه... جیون شی، داری بهم گوش میکنی؟ "

حتی فکرش رو هم نمیکرد چنین چیز کوچیکی باعث بشه به کیونگسو فکر کنه...

« فلش بک - یک روز قبل »

با حوصله جلو میرفت و با کنجکاوی نگاهش رو اطراف میچرخوند و با هر قدم که برمیداشت میتونست حس کنه شیب زمین داره بیشتر میشه...

_ شیب زمین داره بیشتر میشه، رطوبت هوا هم همینطور... مطمئنم امشب بارون میاد.

خسته از همراهی کیونگسو نفسش رو بیرون داد، پلک هاش رو لحظه ای روی هم گذاشت و عکس العملی به اون نشون نداد.

_ بنظرم بهتره برگردیم.

بی توجه به کیونگسو به مسیرش ادامه داد، به آرومی شاخه ها رو کنار میزد و جلو می رفت و صدای قدم های کیونگسو با چند فاصله پشت سرش نشون میداد که چاره ای به جز دنبال کردنش نداره... به قدری پیش رفت که زمان رو فراموش کرد.
کیونگسو هر چند دقیقه درباره ی موضوعات مختلفی حرف میزد و جیون بدون اینکه حتی به یک کلمه از حرف های اون گوش کنه غرق در افکار خودش بود که با صدای بلند شکستن چوب و زمین خوردن کیونگسو برگشت و به پشت سرش نگاه کرد، بنظر میومد سرعت عملش زیاد بود و کیونگسو موفق نشده بود کاملا بلند شه و تظاهر کنه اتفاقی نیفتاده، برگ های خشک به آستین هاش چسبیده بودن و دور کفش هاش با گِل پوشیده شده بودن.

_ کمک میخوای؟

کیونگسو کوتاه خندید و سرش رو تکون داد، بلند شد و از کنار کوله ش فلاسک فلزی ای رو بیرون کشید و سمت جیون گرفت.

_ هوا داره سرد میشه... میخوای یکم از این دمنوش رو امتحان کنی؟

جیون لبخند کمرنگی زد، فاصله ای که بینشون بود رو با چند قدم طی کرد و اون فلاسک رو از دست کیونگسو گرفت، درش رو باز کرد و همینطور که اون رو به صورتش نزدیک میکرد با لحنی که طعم تمسخر میداد زمزمه کرد.

_ بنظر میاد خودت بیشتر بهش نیاز داری.

کیونگسو همینطور که لباس هاش رو میتکوند، خندید و سرش رو به دو طرف تکون داد.

𝙈𝙪𝙧𝙙𝙚𝙧 𝙃𝙪𝙣𝙩°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Where stories live. Discover now