PART 5

1.3K 241 12
                                    

تهیونگ و جونگکوک تو اتاق بودن و کوک مشغول معاینه کردنش بود
&کبودی قفس سینش به خاطر اینه که بهش فشار اومده و یکم اکسیژن کم آورده .. زیره سرش بالش بود؟
+نه
&به خاطر همونم هست زیره سرش چیزی نبوده و سخت میتونسته نفس بکشه و خب یه جورایی میشه گفت پانیک کرده به خاطر همین قفس سینش کبود شده ... نبضش خوبه
+پس چرا کامل هوشیار نمیشه ؟
&بهش فشار اومده خودتم گفتی که اصلا تحریک نشده به خاطر همین دردش زیاد بوده بعدشم سه بار نات شده اگر حالش بد نمیشد غیره عادی بود .. میخوام چکش کنم لباس زیرشو بکش پایین
کوک دستکشای لاتکسشو دستش کرد و شروع به معاینه کرد
&خیلی متورم شده دوتا پماد میگم براش بخر ... مطمئنن دل درد و کمر دردم داره و علاوه بر این سوراخشم که داغون شده و از فشاری که بهش اومده بدنش دچار ضعفم شده واسه همین داره عرق سرد میریزه ... بهتره بری دوتا کیسه ی آبه گرم بیاری یکمم اب بیار به صورتش بزنم
+الان اماده میکنم
جونگکوک موهای یونگیو از صورتش کنار زد و چند بار اروم به صورتش ضربه زد
&یونگی ... چشماتو باز کن
بعد از چند لحظه همراه با وارد شدن تهیونگ به اتاق یونگی ام چشماشو باز کرد
.
.
تمامه تنم درد میکنه حتی توان باز کردن چشمامم ندارم
یکی داره به صورتم ضربه میزنه
به سختی لای چشمامو باز میکنم
همه جا تاره
دهنم به قدری خشک شده که احساس میکنم چند روزه هیچی نخوردم
با واضح شدن صداهای اطراف هوشیار تر میشم و میتونم واضح تر ببینم
چرا دارم جفتمو میبینم
حتما توهم زدم
‌.
.
+خداروشکر بالاخره چشماشو باز کرد
&صدامو میشنوی ؟
+چرا حرف نمیزنه
&اون آبو بده بهم
کوک سره یونگیو کمی بلند میکنه و لیوانو نزدیک لباش میکنه
اروم آبو قورت میده
+درد داری؟
یونگی با صدای خیلی آروم و خش دار جوابشو میده
_آره
&صداش چرا اینطوریه؟
+بس که زجه زد
&براش یه شربتم مینویسم
+فکر کنم باید بهش توضیح بدی خیلی از دیدنت تعجب کرده
کوک به چهره ی یونگی نگاه کرد
&من بهشون گفتم که ما با هم جفتیم و ردت کردم .. ته دوستمه بچگی منه .. من قراره تو این مدت پزشکت باشم
_ممنونم
&من دیگه باید برم کارایی که بهت گفتمو انجام بده ... یه سری آمپوله تقویتی ام براش مینویسم که با سرم باید بزنه
.
.
&چرا ساکتی ؟
٫چی بگم
&میدونم که ناراحت شدی
٫آره ناراحت شدی ولی نه به خاطر چیزی که تو فکر میکنی
&پس برای چی ناراحتی؟
٫دلم براش سوخت .. برای جفت سابقت .. من خودم یه امگام یه امگای نر کاملا حالشو درک میکنم اون خیلی زندگی سختی داشته و اینکه جفتش که ردش کرده قراره پزشکش باشه بیشتر آزارش میده
&وقتی ردش کردم دیگه کششی بهم نداره
٫اما میدونه اگر به خاطر شرایطش ردش نمیکردی مجبور به انجام این کار نمیشد میتونست زندگی خوبی با جفتش داشته باشه
&من براش واقعا متاسفم اگر هیچکسیو تو زندگیم نداشتم شاید با شرایطی که داشت میستونستم قبولش کنم اما خب من از مهمونی تولد ۲۰ سالگیم که دیدمت عاشقت شدم
٫من فقط اونوقت ۱۴ سالم بود ... یونگی اون زمان ۱۲ سالش بوده
&خیلی نمیخوام به این موضوع که اون جفته سابقمه اشاره کنی .. من اونو رد کردم و دیگه هیچ ارتباطی نداریم اون الان فقط امگاییه که قراره بچه ی بهترین دوستمو به دنیا بیاره .. همین
.
.
( دو ماه بعد )
طبق روال هر روز روی صندلی راکی که تهیونگ برام خریده نشستم و از پنجره ی بزرگ اتاقم بیرونو تماشا میکنم
روال زندگیم تغییر کرده
فقط میخورم ،میشینم ،دراز میکشم،تلویزیون تماشا میکنم،با گوشیم سرگرم میشم و میخوابم
زندگی پر مشغلم حالا خیلی متفاوت شده
تهیونگ و جوهیون هر روز میرن سره کار و عصر برمیگردن ... حتی گاهی نمیبینمشون چون خیلی دیر برمیگردن اما توی خواب میتونم احساس کنم که میان توی اتاق و میبیننم
تمام روز باهام تماس میگیرن و جویای حاله خودم و توله کوچولو میشن و خانم چوی هر یکساعت کلی خوراکی بهم میده
بالاخره من قراره یه توله به دنیا بیارم ... یه توله که پدر و مادرش برای به دنیا اومدنش کلی برنامه چیدن
درسته که بعد از رابطه ای که با آلفا داشتم خیلی اذیت شدم و فهمیدن اینکه قراره تا ۹ ماه جفته سابقمو که ازدواج کرده ببینم سخته اما مجبورم تحمل کنم
چندوقت بعد از اون رابطه هر روز از بیبی چک استفاده کردم ... تا اینکه یه روز وقتی از دستشویی بیرون اومدم با ناراحتی مثله روزای قبلش به آلفا و امگای نگران بیرونه در نگاه کردم و وقتی بازم نا امید شدن بیبی چکو به دستشون دادم ... نزدیک بود از خوشحالی سکته کنن ... منم وقتی دیدم که چقدر خوشحال شدن کلی براشون ذوق کردم و برای هدیه ازم پرسیدن که چی میخوام و منم این صندلی نرمه راکو انتخاب کردم
خوشحالم که بچه ای که دارم به دنیا میارم پدر و مادر به این خوبی داره ... امیدوارم زندگی خوبی داشته باشه
.
.
/اروم دروببند عزیزم
+مواظبم
آهسته وارد خونه شدن ... مثله روال هرشب وارد اتاق یونگی شدن اما برخلاف شبای قبل یونگی بیدار بود
_سلام خسته نباشید‌
/چرا تا این وقته شب بیدار موندی؟ حالت بده؟
_نه
+چی شده؟
_خسته شدم
+چی؟
_خسته شدم ... من همش تنهام ... فقط خانم چوی هست که اونم مشغوله کاره خودشه
/میخوای چیزی برات بگیریم که سرگرمت کنه ؟
_میشه شبا تا دیروقت سره کار نمونید من واقعا به رایحه ی الفا نیاز دارم ... معذرت میخوام اما امروز بدون اجازتون رفتم توی اتاقتون و بالشته آلفارو برداشتم
تهیونگ یک دفعه شروع به داد زدن کرد
/چرا زودتر نگفتی؟
_...
+حتما بازم میخوای بگی خجالت کشیدم چمیدونم معذب بودم آره ؟! ایناس دلایلت ؟
_...
+چرا دهنتو بستی ؟! من به تو قراره پول بدم تا برام یه بچه بیاری و اونوقت تو چیزایی که به خاطر حضور اون توله تو شکمترو از ما پنهان میکنی؟
/عزیزم آروم باش
+جوهیون چطوری آروم باشم ؟
با فریاد آلفا یونگی ناخواسته دستشو روی شکمش گذاشت و یه قدم عقب رفت
+ خوب گوشاتو باز کن تو اگر بچه ی منو ناقص به دنیا بیاری هیچ پولی بهت نمیدم فهمیدی؟ میدونی اینکه به رایحم نیاز داری چقدر مهمه ؟ میدونی اگر بچه رایحه ی پدرشو حس نکنه آسیب میبینه بعد تو بعد از این همه وقت داری اینو میگی که به رایحم نیاز داری ؟! تو اصلا عقل تو کلت هست ؟!؟!
چشمای یونگی پر از اشک شده بود و دستشو محکم روی شکمش گرفته بود
/لطفا آروم باش تو داری میترسونیش تهیونگ
_من دارم تو همین خونه زندگی میکنم .. هق ..رایحه ی شما توی این خونه هست پس از من دور نیستید ..هق .. بچتون قرار نیست چیزیش بشه ..هق .. من امروز برای اولین بار .. حس کردم به را...هق .. رایحتون از نزدیک نیازدارم
اشکای یونگی روی گونه هاش سرازیر شده بود و احساس تهوع از بوی شدید رایحه آلفا داشت حالشو بد میکرد اما باید جواب حرفای زشته آلفارو میداد تا با خیاله راحت به طرف دستشویی بره
من دوماهه به خاطر .. اون ..هق .. پاراپاتزی هایی که میگید دنبالتونن .. هق ... بیرون نرفتم .. فقط رفتیم دکتر و برگشتیم .. بعدشم من که چندروز یه بار ...هق . . بهتون میگفتم لطفا زود بیاید ... اما ..اما شما ها ... هق ... اصلا اهمیت نمیدادید
/لطفا آروم باش
_من شاید یه .. ادم بدبخت ..هق .. باشم که برای پول حاضر .. شده تن به همچین کاری بده ..هق ... اما حق ندارید اینجوری.. اذیتم کنید ... من کاری نکردم که ..هق .. جواب پس بدم .. آلفا اگر همسرتم .. جای من بود ...هق .. همینطور تنها ولش میکردیو .. هق... میرفتی سره کارت ؟!
من نمیزرام هیچوقت ... یه آلفای لعنتی به .. هق .. به خاطر امگا بودنم بهم توهین کنه .. اگر ..هق .. به خاطر حامله بودنم نبود .. الان بدونه اینکه گریه کنم .. هق .. با مشت میزدم تو صورتت آلفا
یونگی دیگه بیشتر از این نتونست خودشو کنترل کنه و به طرف دره سرویس بعداشتی دوید و وقتی داخل شد درو قفل کرد
جوهیون و ته هردو پشته سرش دوید و باشنیدن صدای عق زدنه یونگی هردو وحشت کردن
+نکنه بلایی سرش بیاد
جوهیون به در میکوبید و خواهش میکرد تا یونگی درو باز کنه
بعد از چند دقیقه بالاخره صدای عق زدن یونگی و ناله هاش قطع شد
/یونگی خواهش میکنم درو باز کن
با شنیدن صدای قفل در جوهیون اروم لایه درو باز کرد و با یونگی که بیحال کفه زمین نشسته بود مواجه شد
/چه بلایی سرت اومد !
تهیونگم وارد شد و همین که خواست بازوی یونگی بگیره یونگی دستشو عقب کشید
_بهم دست نزن
/لطفا برو بیرون ته
جوهیون زیر بغل یونگیرو گرفت و اروم باهم بلند شدن
بعد از شستن صورت یونگی بیرون اومدن و یونگی روی تخت خوابید
جوهیون پتوشو روش انداخت
/میرم یه چیزه شیرین برات بیارم
وقتی از در بیرون رفت با تهیونگه نگران مواجه شد
+چیشد؟
/حالش بده میخوام یه کم آبمیوه بهش بدم
با هم به سمته آشپزخونه رفتن
+چرا حالش بد شد ؟
/به خاطر رایحت .. رایحت خیلی تلخ شد برای اون که بچتو توی شکمش داره زیادی سنگین بود
+معذرت میخوام
/چرا ازمن عذرخواهی میکنی کسی که رنجوندیش اون امگای بیچارس که مجبوره ادمایی مثله منو تورو تحمل کنه و توله ای که از وجودشرو به ما بده تا حداقل بتونه شبا یه جای خواب داشته باشه ... اون بیچاره دوماهه پاشو از این در بیرون نذاشته حتی یه بارم اعتراض نکرده الانم چیزه سختی نخواست فقط گفت زودتر برگردیم تا رایحتو از نزدیک تر حس کنه همین ... اصلا دلیله دادو بیداد کردنتو فهمیدی؟! .. توفقط حرصه قراردادی که امروز نبستیو سره اون خالی کردی
+از دلش در میارم .. براش هدیه میخرم
/این کمترین کاریه که میتونی بکنی





 براش هدیه میخرم /این کمترین کاریه که میتونی بکنی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

صندلی یونگی

Hope (Complete)Where stories live. Discover now