دفترش رو باز کرد و گوشیش رو به گوشش چسبوند.
-چهیونگ خوبه؟
-نمیدونم، رفته پیش چان..امیدوارم مشکلی پیش نیاد.
صدای چانگبین خسته به نظر میرسید و هیونجین حالا میدونست وقتی بحث خواهرش بود، اون چقدر درمونده میشد.
-بینی..
آروم زمزمه کرد.اما طولی نکشید که جواب گرفت..
-بگو عزیزم.
لبخند آرومی روی لبهای پسرک نشست. چطور میتونست اون مرد لعنتی رو دوست نداشته باشه؟
-دلم برات تنگشده، امشب زود بیا باشه؟
بعد از چند ثانیه مکث صدای خنده چانگبین بود که توی گوشش پیچید و همین رومیخواست. این که بتونه برای یک لحظه هم شده حال وهواش رو عوض کنه.-زودمیام. لطفا باز درگیر آشپزی نشو هیون..باشه؟همراهم شام میگیرم.
-اینقدر من ولوس نکن!
هیونجین با خنده گفت و مداد طراحیش رو برداشت.
-متاسفم نمیتونم، دیگه باید برم ماهسیما، مراقب خودت باش.
-توهم..میبوسمت.
هیونجین با لبخند گفت به تماس خاتمه داد.به دفترش زل زد. آهی کشید و مداد رو دوباره روی دفتر گذاشت. نمیتونست. مدتها بود هنر باهاش قهر کرده بود. به اخرین نقاشیش خیره شد، گلی که مادرش دوست داشت. لبخند تلخی زد دفترش رو بغل کرد. بعضی شبها کابوس میدید که رها شده، اینجوری نبود که به چانگبین اعتماد نداشته باشه، اون فقط میترسید. هیونجین هیچکس رو نداشت. چانگبین تنها پناهش بود.
همونطور که به دفترش خیره بود، گوشاش متوجه صدایی شدن. کسی به در میکوبید. اروم از جا بلند شد و به سمت در رفت. اصلا انتظار نداشت با باز کردن در قامت مینهو رو ببینه. موهای بهمریخته، چشمای سرخی که گود افتاده بودن، پیراهن نامرتب..اصلا شبیه مینهوی همیشگی نبود.
-م..مینهو!
هیونجین با ترس زمزمه کرد اما مینهو لبخند ارومی زد.
-دعوتم نمیکنی بیام تو؟
هیونجین شوکه، اروم کنار رفت و مینهو اروم وارد شد. بوی الکل نمیدادپس خیالش راحت بود که مست نیست.
-خونه کوچیکیه،کوجیکتر از اپارتمانی که من بهتدادم.
مینهو درحالی که خونه رو از نظر میگذروند گفت.
-این چیزا..برام مهمنیست..
هیونجین زمزمه کرد. مینهو برگشت و بهش زل زد. توی اون لباسهای سفید وآبی شبیه یکفرشته بود ومینهو، تبعیدی ترین فرد به جهنم.
-پس چیبرات مهمه؟
-اون..دوستم داره و باهام مهربونه، مراقبمه و..
YOU ARE READING
𝖴𝗀𝗁𝗍𝖾𝗇
Fanfiction- کامل شده - " تو یه سونامی بودی چانگبین..سونامی که تمامم رو غرق خودش کرد.اوایل انگارتو اشتباه بودی، فکر میکردم که هستی اما بعد فهمیدم حتی اگر اشتباه باشی، حاضرم هزاربار مرتکبت بشم. من با چشم بسته عطرت رو دنبال میکنم و درآخر دنیا بازهم به تو میرسم...