7.𝐹𝑜𝑟𝑒𝑣𝑒𝑟

195 46 34
                                    

درحالی که دوربین رو توی دستش گرفته بود سعی کرد از ماهی که کامل بود عکس بگیره. چند قدم بلند برداشت وبا لبخند عکسش رو گرفت.

-چانگبینی، این وببین.

به عقب برگشت تا دوربین رو به دوست پسرش نشون بده اما چانگبین یکهو خم شد و پایین پاهای هیونجین نشست. دستاش رو جلوبرد و بندهای باز شده کتونی های سفیدش رو بست.

-چرا انقدر حواس پرتی؟ اگر زمین میخوردی چی؟

هیونجین لبخند عمیقی زد و بهش خیره شد. چانگبین بعد از اتمام کارش ایستاد وتونست اون نگاه پر از گرمای پسرکش رو ببینه.

-چرا اینجوری نگام میکنی؟

هیونجین مکث کرد، بدون اینکه حرفی بزنه جلو رفت و برای چند ثانیه لب‌هاش رو روی لب‌های چانگبین نشوند. عقب کشید، با خنده عقب عقب رفت.

-دوستت دارم.

چانگبین خندید و به سمتش پا تند کرد اما پسر کوچکتر شروع به دویدن کرد. با خنده میدوید تا از دست چانگبین فرار کنه اما میونه راه، به خاطر حضور یه زوج مجبور شد سرعتش رو کم کنه . طولی نکشید که از پشت تو بغل مونقره‌ای فرو رفت.

-نمیدونی وقتی یه حرفی میزنی باید برای شنیدن جوابش صبرکنی؟

هیونجین با خنده سرش رو برگردوند تا بتونه چشم.های چانگبین رو ببینه. با خنده لب‌هاش رو رو هم فشرد.

-خب..جوابش رو بگو..میشنوم.

-نچ..دیگه دیره نباید فرار میکردی.

لب‌های مو مشکی آویزون شدن و با کوبیدن ارنجش توی شکم چانگبین از اغوشش بیرون اومد. با خنده و دلخوری که بهش تظاهر میکرد شروع به قدم زدن کرد. چانگبین فقط تماشاش میکرد. به تیشرت و شلوار سفید رنگش، به موهایی که باز بودن و دور صورتش ریخته بودن، لبخندی که بابت عکس گرفتن با دوربین داشت، دوربینی که به عنوان هدیه، خودش بهش داده بود‌.

-لبخند بزن.

هیونجین گفت و از لنز دوربین به دوست پسرش نگاه کرد.

-واو..چانگبین شی، خیلی جذابی، به پارتنرت حسودیم میشه.

به شوخی گفت و دوباره به عکس نگاه انداخت. چانگبین دستاش رو توی جیب جینش فرو کرد و کمی جلو اومد.

-خب میتونم پارتنر تو باشم..اگر بخوای.

شلیک خنده مو مشکی به آسمون رفت اما بعد چند دقیقه یکهو از خنده دست کشید و چشماش و ریز کرد.

-تو الان با خودم به خودم خیانت کردی؟ باورم نمیشه! قلبم شکست!

دستش رو روی قلبش گذاشت و چشماش رو بست. چانگبین جلو رفت و با خنده دستش رو گرفت.

-آروم بگیر پسر دراماتیک من! گرسنه نیستی؟

-خیلی زیاد!

پسربزرگتر سری به نشونه تاسف تکون داد و همونطور که دست هیونجین رو گرفته بود قدم‌هاش رو سرعت بخشید. به پیشنهاد هیونجین توی یکی از خیابون‌های مون مارتر، پشت یه میز نشستن یا شام بخورن.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Sep 03, 2022 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

𝖴𝗀𝗁𝗍𝖾𝗇Onde histórias criam vida. Descubra agora