چانگبین به اون چشمهای خیس و معصوم نگاه کرد.با موهای مشکی پریشون، صورت درهم و لبی که ازش خون چکه کرده بود، چطور میتونست انقدر پرستیدنی باشه؟
چانگبین هیچوقت فکرنمیکرد که این قضیه بخواد اینجوری پیش بره. تصور نمیکرد یه روز که خسته از ملودیهایی که مغزش کنار هم نمینشوندشون، موقع خریدن قهوه پسری رو ببینه که موهای مشکی بلندش دورش رو گرفته بودن و با لبخند داشت وسایلش رو به آرومی روی میز کافه میچید. حتی تصور نمیکرد بازهم ببیندش، توی اموزشگاهی که نزدیک استودیوش بود. همون روزی که تیموتی از دستش فرار کرده و از قضا تو بغل هیونجین پریده بود، چانگبین داشت پنهونی بهش نگاه میکرد. اون پیش از اینکه هیونجین بدونه وجود داره، پسرک نقاش رو میشناخت.
-گریه نکن هیونی..به من نگاه کن..
چانگبین آرومگفت اما هیونجین چطور میتونست بهش نگاه کنه؟ اصلا چرا بعد شنیدن اعترافش انقدر آروم بود؟
-به مننگاه کن ماه سیما.
هیونجین با شنیدن اون کلمه، سرش رو آروم بالا آورد.
-کاشمیتونستم به دروغ بگم وقتی گریه میکنی زشت میشی، تا انقدر اشکات رو حروم نکنی..ولی نمیتونم.
هیونجین بی حرف بهش خیره شد. چانگبین از ماشین خارج شد و هیونجین انگار تازه به خودش اومد.
موهاش رو با دو دست به عقب کشید.-احمق احمق احمق..
نالید و لب هاش رو توی دهنش فرو کرد. اگر چانگبین رفتارش عوض میشد چی؟ اگر هیونجین با این اعتراف دوستیشون رو خراب میکرد چی؟ با وحشت به ساکش چنگزد و از ماشین خارج شد.
چانگبین با دیدن قدمهای تندش به سرعت دنبالش دوید و تونست گیرش بندازه. بازوهاش رو چسبید با وحشت بهش نگاه کرد.-چیکارمیکنی؟ واسه چی بیرون اومدی؟
هیونجین دوباره به گریه افتاد.
-ب..بزار برم.
-اگرمیخواستی بری چرا از اول بهم زنگ زدی؟ بیا بریم بشینیم توی ماشین؛ بزار زخمت رو ضدعفونی کنم و بعد باهم حرف بزنیم..باشه؟
لحن مرد مقابلش لطیف بود. اونقدر که قلب هیونجین رو بی تاب تر کرد. بینیش رو بالا کشید و به ارومی همراهش رفت. دوباره روی صندلی نشست. چانگبین خیلی اروم پماد رو روی پنبه زد و بهش نزدیک شد. با انگشت اشاره، ابریشم موهاش رو کنار زد و به لبهاش خیره شد. لبهای ترک خورده وزخمیش، با این وجود هم بوسیدنی بودن. چانگبین خیلی اوقات که از دور بهش خیره میشد، آرزوی بوسیدن این لبها رو داشت.
هیونجین با برخورد پماد به زخمش اخم محوی کرد و مشتش رو فشرد.چانگبین خیلی بهش نزدیک بود. اون از نزدیک جذاب تر به نظر میرسید.-تموم شد.
عقب رفت و پماد رو کنار گذاشت. هیونجین ساکش رو به خودش فشرد.
ESTÁS LEYENDO
𝖴𝗀𝗁𝗍𝖾𝗇
Fanfic- کامل شده - " تو یه سونامی بودی چانگبین..سونامی که تمامم رو غرق خودش کرد.اوایل انگارتو اشتباه بودی، فکر میکردم که هستی اما بعد فهمیدم حتی اگر اشتباه باشی، حاضرم هزاربار مرتکبت بشم. من با چشم بسته عطرت رو دنبال میکنم و درآخر دنیا بازهم به تو میرسم...