سلام سلام من اومدممممم😎
چه خوش اومدم 🤣 البته بعد از این پارت پشیمون میشین همتون......
خوب خدمت شما😘..................
*********************
اگه لو میرفت همین جا زنده به گورش میکرد.
اما چه اهمیتی داشت وقتی هرموناش داشت فعال میشود.
به دستاش نگاه کرد سر انگشتاش قرمز شده بودن .جیمین: نه نه نه....
رایحش داشت کل اتاقو میگرفت. داغیه بدنشو حس میکرد و لعنتی چرا باید رایحه یه الفا دقیقا پشت اون در باشه .
.
.
.از زمان ورودش به خونه میتونست رایحه آشنای جیمین رو خیلی کم حس کنه.
تهیونگ : بلخره خودتو وارد اینجا هم کردی عوضی.
اما فک کرد، فقط اومده و رفته اما با افزایش بیشتر رایحه اخم کرد و قدم به قدم به منبع رایحه گل شب بو نزدیک میشود .
تهیونگ: اتاق کار واقعا.
رایحه مثل همیشه نبود و این الفا رو گیج میکرد .
" داره اون تو چه غلطی میکنه"
اما با شنیدن صدای افتادن چیزی عصبی داد زد.
تهیونگ: پارک میدونم اونجایی درو باز کن .
جیمین خودشو به در رسوند باید میموند یا درو باز میکرد ؟
هر لحظه بیشتر توی هیت فرو میرفت باید تا وقتی که کنترل داره از اونجا خارج شه .اصلا به فکر این نبود که تهیونگ فهمیده و قراره غوغا به پا کنه فقط باید فرار میکرد و یه قرص کاهنده کوفتی میخورد.
قبل از اینکه کلید رو بچرخونه داد زد طوری که الفا بشنوه : من.. هیت شدمممم.
تهیونگ با شنیدن صدای اومگا سریع از در فاصله گرفت .
تهیونگ: شوخیش گرفته ؟! نه لعنتی رایحش عجیبه.
به اطراف نگاه کرد و به تنها راه عاقلانه چنگ زد . جلو رفت و نزاشت جیمین درو باز کنه .
جیمین: داری...چه غلطی میکنی؟
تهیونگ همون طور دسته درو بالا نگه داشته بود گفت : درو قفل کن بزار برم برات کاهنده بیارم .
جیمین: نه ...اه...من...باید برم.
تهیونگ: کدوم جهنمی میخوای برییی اگه درو باز کنی رایحت خیلی زود پخش میشه و اتفاقات خوبی نمیوفته پس درو دوباره قفل کن زوووود باش.
اومگا بعد از تحلیل حرف های تهیونگ دوباره درو قفل کرد.
جیمین: م..ماشینم..اونجا هست.
و بعد پایین در نشستو توی خودش جمع شد.
تهیونگ وقتی مطمعن شد در دوباره قفله از خونه بیرون رفت و اطرافو دنبال ماشین جیمین گشت.
سرش کمی گیج میرفت و همش بخاطر رایحه کم هیت یه اومگا بود.
YOU ARE READING
°• 𝒀𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒂 𝒏𝒖𝒕 •°
Non-Fiction" اتمام یافته" پایان و شروعی که هم زمان اتفاق میوفته. میتونه جالب باشه. میتونه چیزی مثل یک معجزه باشه . اما میتونه تبدیل به یک کابوس واقعی هم بشه. تداخل تصادف پایان یک وصیت شروع داستانی تازه........ "" تو یه مهره ای اما من دارم بازی میکنم کیم "...